ماندلا یا قذافی؟
مجتبا پورمحسن در رشت رویایی نوشت : چند وقت قبل با چند کارشناس درباره این موضوع بحث میکردیم که چرا یک جریان در شورای شهر رشت به جای همراهی، در روند توسعه اختلال ایجاد میکند. چرا وقتی مردم نشانههای تحول را در شهر میبینند، بعضی شورانشینان برآشفته میشوند و از تمام لوازم ناجوانمردی استفاده میکنند و […]
مجتبا پورمحسن در رشت رویایی نوشت : چند وقت قبل با چند کارشناس درباره این موضوع بحث میکردیم که چرا یک جریان در شورای شهر رشت به جای همراهی، در روند توسعه اختلال ایجاد میکند. چرا وقتی مردم نشانههای تحول را در شهر میبینند، بعضی شورانشینان برآشفته میشوند و از تمام لوازم ناجوانمردی استفاده میکنند و رخت کارشکنی بر تن میکنند، مگر اینها به شهر خود احساس تعلق ندارند؟ یکی از دوستان ایدهای را مطرح کرد که به نظرم قابل تامل آمد. او میگفت اگر نگاهی به شناسنامه اعضای محترم شورای شهر ۱۵ نفره رشت بیندازیم متوجه یک نکته مهم میشویم: تنها سه عضو از ۱۵ عضو شورای اسلامی شهر رشت، در رشت به دنیا آمدهاند و تقریباً ۴۰ درصد اعضای شورا تا نوجوانی در رشت سکونت نداشتند. بنابراین طبیعی است که نتوانند خواست جمعی مردم رشت برای توسعه را آنطور که باید، درک کنند. تحلیل قابل دفاعی به نظر میرسید.
دوست دیگری اما در مخالفت با این ایده، ایده بکرتر و کاملتری ارائه داد. به اعتقاد او، اگرچه اصالت بر تعلق به زادگاه و میل به توسعه شهر تاثیر بسزایی دارد، اما توسعه مفهومی ظریفتر از آن است که بتوان با خطکشیهای معمول جغرافیایی تعریفش کرد. مهم این نیست که فرد به کجا تعلق داشته باشد، شهر یا روستا؛ مهم این است که چقدر ذهنش توسعهیافته باشد. بعد داستان جالبی برایم تعریف کرد.
ماندلا و قذافی هر دو آفریقایی بودند، هر دو آزادیخواه بودند، هر دو مبارز بودند، هر دو در مبارزه پیروز شدند، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهایشان را به دست بگیرند، ماندلا اما بدون خونریزی به پیروزی رسید و بدون خونریزی ادامه داد و قذافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد، ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد، ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد، ماندلا خودش را کُشت تا مردمش زنده باشند و قذافی مردم را کشت تا خودش زنده باشد، ماندلا گفت: «ما» و قذافی گفت: «من». ماندلا مردم را فرزندان خود خواند و قذافی مردم را سوسک و موش خطاب کرد. ماندلا پیش از این که از زندگی کناره بگیرد از قدرت کناره گرفت و قذافی تا آخرین لحظات به تخت و خیمهاش میاندیشید. و حالا نلسون ماندلا و معمر قذافی – هر دو نفر – در پیشگاهِ ابدیت تاریخ ایستادهاند و ما به احترام ماندلا همیشه میایستیم.
آنها که در مقابل جریان توسعه میایستند روی همان صندلیهایی مینشینند که پذیرای حامیان جریان توسعه هم هست. اما واکنش این دو جریان به توسعه و منافع شهروندان رشت کاملاً متفاوت است. یک جریان آبروی خودش را برای توسعه شهر گذاشته و آماج بدترین توهینها شده و تهمتها را به جان خریده تا برای توسعه و آبادانی شهرش بکوشد؛ جریان دیگر به نام آبروی خود، بیآبرویی به راه میاندازد و برای رسیدن به منافع و مطامع شخصیاش آبروی نداشته را به رخ میکشد و فضای شهر را آلوده میکند، روان شهروندان را به بازی میگیرد و بیشرمانه به طرف مقابل انگ نداشتن تعادل روانی میزند. خاستگاهها تقریباً یکی است، نهایتاً با چهل پنجاه کیلومتر اینورتر و آنورتر؛ اما خب، بین ماندلا و قذافی تفاوت از زمین تا آسمان است، نیست؟
انتشار یادداشت های فعالان رسانه الزاما به معنای تایید محتوای مطالب نیست و جهت تنویر افکار عمومی و آشنایی جامعه با فضای حاکم بر رسانه های استان منتشر می گردد.
ارسال دیدگاه