گریه کن سرزمین محبوب من…
مسعود مجاوری – درسینه کش حوادث ایستاده ایم و بلاکش جفای روزگاریم هیهات که ما عادت به دم فروبستن به وقت گفتن کرده ایم تا به طیره عقل؛ موصوف صفت “بودن” شویم… رنج و درد انگار عجین نفسهایمان شده و بدون ناله شاید؛ به تعب زندگی گرفتار آییم. خدایا چه میگویم انگار گیج میزنم. آنقدر […]
مسعود مجاوری – درسینه کش حوادث ایستاده ایم و بلاکش جفای روزگاریم هیهات که ما عادت به دم فروبستن به وقت گفتن کرده ایم تا به طیره عقل؛ موصوف صفت “بودن” شویم…
رنج و درد انگار عجین نفسهایمان شده و بدون ناله شاید؛ به تعب زندگی گرفتار آییم. خدایا چه میگویم انگار گیج میزنم.
آنقدر چشمان اشکبار دور و برمان دیده ایم و بسیارها دلیل برای گریستن داریم که خندیدن شده نشانه “گذشتن از کارم” و دلیل بی خردی.
نمی دانم از روسیاهیم بگویم که پای رفتنم به کرمانشاه نیست یا از ناتوانی ام برای هضم این سیل مصیبت!! به ماه هم نمی رسد همین چند روز پیش بود که دیار پهلوانان شیرگیر زلزله ای را تجربه کرده بود رفتن “علی اشرف درویشیان” را میگویم. خدایا؛ این قوم مصیبت زده بودند مصیبت مضاعفت را شکر!
کار از ضجه و مویه گذشته و طبق معمول رسانه های رسمی که می گویند خبری نیست به لطف جهان مجازی اما “معرکه در معرکه” ایست آنجا که بیا و ببین. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد آنجا نیاز است و سازمانهای عریض و طویل خدمت رسان کمافی السابق از سرعت وقایع عقب مانده اند. من برای اینکه نیمه خالی لیوان را دست سفید نمایانی بدهم که متهم به “سیاه نمایی” ام خواهند کرد می گویم که وضعیت امدادرسانی اصلا مناسب نیست.
گویا یکی از مقامات گفته کسی اجازه تهیه خبر ندارد، یک شیر پاک خورده به این پدر آمرزیده بگوید که “خبر” آمدن و رفتنش دست من و شما نیست که به میل و بخشنامه حضرت صاحب منصب، باشد یا نباشد؟ کجای کاری پهلوان؟ بگذریم.
من اما چشمم به مردمی بوده و هست که در بزنگاههای این چنینی اتفاقا تفاوتشان را با اغیار نمایش می دهند، هر کسی این یادداشت را می خواند بداند که کوهستان است و سرمای مرد افکن زمهریر، بی پناهی است و ناچاری و ناتوانی، مصیبت است و مصیبت است و مصیبت…… فقط یکدم تصورش را بکنید (بکنیم) که فرزندان ما بی آغوش پدر و مادر تک و تنها در کمرکش این بلا با زندگی می جنگند تا سرما از پا درشان نیاورد. ننگ بر آن انسانیتی که ببیند و بتواند و کاری نکند رنگ بر آن نیرنگی که از بیچارگی بی پناهان زلزله کیسه بدوزد. خواهش میکنم هر کسی که می تواند، شده حتی به قاعده یک بطری آب معدنی هم کمک کند. من سرمای پاییز جانسوز زاگرس را تجربه کرده ام و می دانم سرمای کوهستان یعنی چه، سنگ را می ترکاند لامروت، آدمیزاد که جای خود دارد.
اگر این مادر سترون (زمین) به خشم آمده، ما چرا به خروش نیاییم تا از قافله انسانیت عقب نمانیم. این کهنه رباط (دنیا) آسیابش به نوبت است صدای وحشتناک و خاطره زلزله رودبار را هنوز بیاد دارم و تنم میلرزد. یادتان هست؟
نمی دانم امشب کدامین پدر بدون دردانه اش ستاره های آسمان را چنگ می زند و یا کدامین مادر چنگ بر صورتش می اندازد که جگرگوشه ام زیر خاک است من چرا روی زمین بخوابم.
از “امید” نمی گویم حالا چه وقت این حرفهاست. از “تدبیر” هم….
دلم میخواهد فقط یک دل سیر گریه کنم به حال سرزمینی که دوستش دارم سرزمینی که می گرید و اشکش جگرم را آتش می زند…
انتشار یادداشت های دریافتی الزاما به معنای تایید محتوای آن نیست و به منظور آشنایی مخاطبان با دیدگاه های مختلف فعالان اجتماعی و فضای روز جامعه منتشر شده است.
ارسال دیدگاه