نگاهی به کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی

در ادامه نگاهی به کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی خواهیم داشت.

به گزارش قلم آزاد به نقل از کافه بوک ، رمان بزرگ و فوق‌العاده مهم جنایت و مکافات با عنوان انگلیسی Crime and Punishment اثری ماندگار از فئودور داستایفسکی است که مهری آهی آن را از روسی ترجمه کرده است. ترجمه‌ای درخشان که پس حدود نیم قرن همچنان می‌توان آن را بهترین ترجمه جنایت و مکافات دانست. در این کتاب ما فلسفه اصلی داستایفسکی، راه‌حل او برای نجات روسیه از چنگال نهیلیسم و همچنین صدای وجدان آشنا می‌شویم که تا به حال در هیچ کتاب دیگری به این خوبی از آن صحبت نشده است.

اما داستایفسکی در زندگی خود نیز فراز و نشیب‌های زیادی تجربه کرده و تقریبا همه کتاب‌های او در شرایط خاصی نوشته شده است. کتاب جنایت و مکافات نیز از این نظر مستثنی نیست و تحت شرایطی ویژه نوشته شده است. مترجم کتاب در مقدمه کتابش در این باره می‌نویسد:

در ۱۸۶۳ ابتدا زن داستایفسکی و پس از یک سال دیگر میخائیل، یگانه برادر دلبندش، از این جهان چشم بستند و او را در مقابل گرفتاریهای مادی و معنوی گوناگون یکه و تنها گذاشتند. داستایفسکی این دوره از زندگی را یکی از دشوارترین ایام عمر خود می‌شمرد. بی‌ثباتی و دورنگی دوستان نیز بر مصیبتهای وی می‌افزود. بناچار مجله هنگام تعطیل شد و داستایفسکی برای سرگرمی، تمام خود را وقت کارهای خلاقه ادبی کرد. از این پس هنر مایه زندگی او گردید. چه نویسندگی، هم موجب سرگرمی و تسلی اعصابش می‌شد و هم تنها وسیله امرار معاشش بود. اثری که تمام غم و اندوه و حال تسلیم و رضای او را در این روزها در مقابل بدبختی و مشقت منعکس می‌سازد، رمان مشهور جنایت و مکافات است که در آن تاثیر تجربیات و کاوشهای درونی و تلاش بی‌پایان او برای یافتن حقیقت زندگی بخونی نمایان است. این اثر نام او را به عنوان نویسنده زبردستی که استعداد روانکاوی، دقیق و نظری تیزبین و دوراندیش دارد، معروف کرد. (مقدمه کتاب جنایت و مکافات – صفحه ۸)

مهری آهی – مترجم کتاب – در قسمت دیگری از مقدمه خود، در مورد کتاب جنایت و مکافات و ساختار بی‌نظیر و همچنین ظرافت‌های داستانی نویسنده چنین می‌نویسد:

شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا نمایان است: صحنه داستان، پترزبورگ، پایتخت آن روز کشور پهناور روسیه است که در آن بر خلاف سابق، زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدیهای شهری بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمایش داده می‌شود. این رمان داستایفسکی نیز مانند همه شاهکارهای او از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته به‌هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست‌خوردگان مغموم اجتماع‌اند، شروران آن برای اثبات وجود خود بیشتر به کارهای ناشایست و خودکامی و عصیان می‌پردازند. سرکشی این قهرمانان که برخی دم از آزادی و نجات اجتماع می‌زنند، در واقع فردی و خصوصی است. اما نه دسته اول براستی بد و شرور و گناهکارند و نه گروه دوم کاملا از بدی منزه. (مقدمه کتاب جنایت و مکافات – صفحه ۱۴)

پیرامون کتاب جنایت و مکافات دو مطلب دیگر نیز در وب‌سایت معرفی و نقد کتاب کافه‌بوک منتشر شده که می‌تواند در انتخاب ترجمه و فهم داستان کتاب به خواننده کمک کند. از طریق لینک‌های زیر می‌توانید این دو مطلب را مطالعه کنید:

خلاصه رمان جنایت و مکافات

شخصیت اصلی این کتاب، رادیون رومانویچ راسکلنیکف، جوانی ۲۳ ساله است که فکری باز و کنجکاو دارد. جوانی خوش‌چهره که فقر و بی‌پولی او را در هم کوبیده و باعث شده با مردم و زندگی اطرافش بیگانه باشد. راسکلنیکف افکاری آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر می‌کند و تراوشات ذهنی‌اش بسیار زیاد است. حتی می‌توان گفت او به نوعی یک فیلسوف است و تصویری که از خود دارد تصویر یک مرد شفگت‌انگیز و پرقدرت است.

در ابتدای کتاب می‌بینیم او هنگام راه رفتن همیشه زیر لب چیزی زمزمه می‌کند و یا حتی با صدای بلند با خود صحبت می‌کند، انگار که یک درگیری جدی در ذهنش جریان دارد. راسکلنیکف از این این دنیا و ناعدالتی آن به تنگ آمده است. مخصوصا هنگامی که نامه‌ای از طرف مادرش دریافت می‌کند از این موضوع که یک فرد ثروتمند – به نام لوژین – به آن‌ها و مخصوصا خواهرش «نظر لطف» دارد خشمگین می‌شود. رازومیخین، تنها دوست واقعی راسکلنیکف که یک سال و نیم است او می‌شناسد، او را چنین توصیف می‌کند:

عبوس و گرفته و مغرور و متکبر است. در این اواخر و شاید هم خیلی از پیش بدگمان و مالیخولیایی شده است. بزرگوار و مهربان است، دوست ندارد احساسات خود را بیان کند. حاضر است زودتر سنگدلی خود را بنماید، تا، با سخن، احساسات قلبی خویش را ابراز دارد. گاهی هم هیچ مالیخولیایی نیست – بلکه فقط سرد و تا حدی غیرانسانی و بی‌احساسات می‌شود و براستی چنان است که گویی در او دو خوی متضاد به‌ترتیب جای یکدیگر را می‌گیرند. گاهی بی‌نهایت کم‌حرف است! هیچ وقت فرصت ندارد. همه مزاحمش هستند. اما خودش دراز می‌کشد و کاری نمی‌کند. هیچ بذله‌گو نیست ولی نه به‌دلیل آنکه  کلمات تند پرمعنی در چنته‌اش کم است، بلکه گویی فرصتی برای این گونه کارهای بیهوده ندارد. وقتی با او صحبت می‌کنند، تا به آخر به گفته‌های طرف گوش نمی‌دهد. هرگز به آن چیزی که جلب توجه همه را می‌کند، توجهی ندارد. خیلی برای خود ارزش قائل است و البته بی‌حق هم نیست. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۳۱۶)

همان‌طور که اشاره شد وضعیت مالی این جوان وخیم است. راسکلنیکف حتی اجاره اتاق زیرشیروانی کوچکی که در آن زندگی می‌کند ندارد و با وجود اینکه خواهر و مادرش مدام به او کمک می‌کنند به خاطر همین بی‌پولی دانشگاه را نیز رها می‌کند. در همین حال، برای ساکت کردن طلبکاران و پیش بردن زندگی، مجبور است نزد آلینا ایوانونا، پیرزن نزول‌خور برود و با گرو گذاشتن اشیاء قیمتی که دارد، مقداری پول به دست بیاورد.

داستایفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیف کلی راسکلنیکف و چند اتفاق مهم را بیان می‌کند و فشارهای موجود را شرح می‌دهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ می‌دهد. اتفاقی که اساس کتاب جنایت و مکافات است. راسکلنیکف تصمیم می‌گیرد نقشه‌ای که مدت‌ها به آن فکر کرده است عملی کند و با تبر – این ابزار بسیار دقیق از سوی داستایفسکی انتخاب شده است – آلینا ایوانونا، پیرزن نزول‌خور را، این عنصر فاسد جامعه و این پشه را به قتل برساند.

دیگر یک لحظه را هم نمی‌شد از دست داد. راسکلنیکف تبر را بیرون آورد، با هر دو دست آن را بالا برد و در حالی که بکلی از خویشتن غاقل بود، بی هیچ زحمتی، تقریبا بی‌اختیار، ته تبر را بر پیرزن فرود آورد. انگار اصلا نیرویی در وی نبود، اما همین که یک بار تبر را فرود آورد، قدرتی در او بوجود آمد. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۱۲۴)

ضربه درست بر شقیقه وارد آمد، در این امر قد کوتاه پیرزن هم موثر بود. زن فریادی کرد، اما بسیار ضعیف و ناگهان بر روی زمین افتاد. همین قدر فرصت کرد که دو دست را به‌سوی سرش بالا ببرد. در یک دستش هنوز گروگان بچشم می‌خورد. در این موقع راسکلنیکف با تمام قوا چند ضربه پیوسته با ته تبر بر شقیقه او فرود آورد. خون چون از لیوانی که برگشته باشد، بیرون ریخت و بدن به‌پشت افتاد. راسکلنیکف به عقب رفت تا مانع از افتادن آن نگردد، سپس بی‌درنگ به روی صورتش خم شد. پیرزن مرده بود. چشمانش انگار می‌خواستند از حدقه بیرون بجهند. پیشانی و تمام صورتش چروک خورده و از شدت درد کج و معوج شده بود. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۱۲۵)

در هنگام وقوع جنایت اتفاقات مهم دیگری نیز رخ می‌دهد که برای فاش نشدن بیشتر داستان در اینجا اشاره‌ای به آن‌ها نمی‌کنیم. بلافاصله پس از این جنایت، مکافات شروع می‌شود. مکافاتی که این رمان را به یک شاهکار تبدیل می‌کند. این جنایت – که از دیدگاه خود راسکلنیکف نه تنها جنایت نبود بلکه یک کار خیر برای دنیا هم محسوب می‌شود – و احساس گناه ناشی از آن شخصیت اصلی داستان را برای لحظه‌ای رها نمی‌کند و در درجه اول به شکل یک عذاب وجدان شدید بر او ظاهر می‌شود.

در این حالت راسکلنیکف بارها و بارها از شدت عذاب وجدان قصد دارد که اعتراف و خود را تسلیم پلیس کند اما این کار را نمی‌کند. این کار را نمی‌کند چون اساسا اعتقاد دارد که دیگران لایق فهمیدن نیستند، اعتقاد دارد که پلیس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد او با چه انگیزه‌ای این کار را انجام داده است. راسکلنیکف نزد پلیس اعتراف نمی‌کند چون خودش را برتر و یک انسان شگفت‌انگیز می‌داند که پا جای پای مردان بزرگی مانند ناپلئون گذاشته است.

در رمان جنایت و مکافات ما شاهد جدال ذهنی این جوان و زجری که می‌کشد هستیم. و گاهی به این نتیجه می‌رسیم که مکافات ذهنی، چندین برابر از مجازات جسمی و قانونی دردناک‌تر است. داستان کتاب اما از لحظه‌ای دگرگون می‌شود که شخصیت سونیا وارد می‌شود. دختری معصوم که می‌توان در برابر رنج‌های و تعظیم کرد و…

کتاب جنایت و مکافات

درباره این کتاب داستایفسکی

نوشتن از جنایت و مکافات شاید کار بیهوده‌ای باشد. هر فرد کتاب‌خوانی می‌داند که این کتاب یک شاهکار است و هر کسی که آن را خوانده باشد فلسفه عمیق آن را تایید می‌کند. کتابی که از خودش فراتر رفته و در بسیاری از رمان‌ها و کتاب‌های دیگر نیز به آن استناد و ارجاع داده می‌شود. بعید است در جایی از جنایت صحبت شود و نام این کتاب ندرخشد. کتاب بی‌نظیری که ما هم آن را جزء کتاب‌های پیشنهادی کافه‌بوک قرار داده‌ایم و خواندن آن را به شدت پیشنهاد می‌کنیم.

اما این کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد یا خیر و شر سخت می‌کند. چون صرفاً کسی که مرتکب جرم نشده، خوب نیست، و کسی که قاتل است، شاید نفس پاکی داشته باشد. در جنایت و مکافات ما با راسکلنیکف قدم به قدم همراه می‌شویم، با او تبر را به دست می‌گیریم، با او جنایت می‌کنیم و با او مکافات می‌بینیم و در نهایت احساسات درونی او را و از همه مهم‌تر فلسفه او را کشف می‌کنیم. ما می‌بینیم که راسکلنیکف همان‌طور که خودش فکر می‌کرد یک «انسان شگفت‌انگیز» و یا به تعبیری یک «ابرانسان» نیست. چون اگر چنین بود جنایتش دیگر مکافاتی به همراه نداشت.

همان‌طور که در خلاصه کتاب اشاره شد، راسکلنیکف پیرزن نزول‌خور را به قتل می‌رساند. پیرزنی که به عقیده راسکلنیکف شپشی بیش نیست و او با کشتن این پیرزن حتی خدمت بزرگی در حق بشریت کرده است. اما واقعا دلیل قتل پیرزن توسط راسکلنیکف چه بود؟ در ادامه در این مورد بیشتر صحبت می‌کنیم. اما در همین‌جا شاید بد نباشد اشاره کنیم برای درک بیشتر شخصیت راسکلنیکف بهتر است کتاب یادداشت‌های زیرزمینی از داستایفسکی را نیز بخوانید.

توجه: در این بخش از مطلب، به انگیزه‌های اصلی راسکلنیکف در مورد قتل اشاره می‌کنیم که باعث افشای بخش‌هایی از کتاب می‌شود. با این حال ما به اتفاقات آخر کتاب اشاره‌ای نمی‌کنیم.

در جنایت و مکافات ما با شخصیتی روبه‌رو هستیم که ایده‌های و نظریه‌های خاص خودش را دارد. کسی که ناپلئون را الگوی خودش قرار داده است. کسی که فکر می‌کند فردی شایسته و خارق‌العاده است و می‌تواند حتی بالاتر از اخلاق و قانون دست به هر عملی بزند. اما آیا واقعا راسکلنیکف بالاتر از اخلاق و قانون است؟ -در این مورد باید به پایان کتاب توجه کرد.

راسکلنیکف اعتقاد دارد که بر اساس قانون طبیعت مردم به دو دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول شامل آدم‌های عادی است که صرفاً هستند و وجود دارند. این دسته می‌خورند و تولید مثل می‌کنند و نقشی در پیش بردن تاریخ ندارند. اما دسته دوم که تعداد آن‌ها بسیار کم است: دسته‌ افراد غیرعادی است. دسته‌ای که به وجدان خویش اجازه می‌دهند بر روی برخی موانع قدم بگذارد. دسته‌ای که‌ تغییردهنده اوضاع هستند. دسته‌ تغییر دهنده تاریخ، کسانی که می‌توانند زندگی را حرکت دهند و حرف تازه‌ای بزنند. راسکلنیکف اعتقاد دارد که این دسته می‌توانند به خودشان اجازه کارهای غیرعادی بدهند: مثل قتل.

حال، راسکلنیکف که فکر می‌کند جزء دسته دوم است و خود را در این دسته طبقه‌بندی می‌کند، لازم می‌بیند که این موضوع را به خود اثبات کند. بله درست است، راسکلنیکف با قتل پیرزن می‌خواهد به خودش ثابت کند که می‌تواند پا را از آن خط مشخص فراتر بگذارد و از آن عبور کند.

راسکلنیکف می‌خواهد از خط قرمزی که برای خود متصور است عبور کند و با قتل پیرزن خودش رو جزء دسته دوم قرار بدهد. اما آیا می‌تواند بر اساس نظریه‌اش وجدان راحتی داشته باشد؟ آیا تحمل بودن در دسته دوم، در دسته انسان‌های شگفت‌انگیز را دارد؟ آیا هر کدام از ما می‌توانیم جزء دسته دوم باشیم؟ می‌تونیم فردی را به قتل برسانیم و وجدان راحتی داشته باشیم؟ می‌توانیم دست به کارهای غیرعادی بزنیم بدون اینکه درگیر سختی‌هایی باشیم که یک آدم عادی ممکن است از سر بگذراند؟ آیا می‌توانیم انسان شگفت‌انگیزی باشیم؟ داستایفسکی در جنایت و مکافات به این سوالات مهم جواب می‌دهد. در واقع خواننده در جنایت و مکافات با کشف انگیزه‌های راسکلنیکف و با کشف شخصیت او می‌تواند به پاسخ این سوالات و بسیاری از موارد دیگر برسد.

در این معرفی، ما فقط در مورد داستان کتاب و شخصیت راسکلنیکف صحبت کردیم، اما در کتاب شخصیت‌های متعدد و شایسته توجه دیگری مثل سوفیا، سویدریگایلف، پارفیری، رازومیخین و لوژین وجود دارند که در نوع خود بسیار جذاب هستند. به عنوان مثال پافیری بازرس پرونده است که در همان ابتدا می‌داند که راسکلنیکف قاتل پیرزن است. اما اثبات این قتل چه فایده‌ای دارد اگر خود قاتل احساس پیشمانی نکند؟ اگر فلسفه راسکلنیکف زیر سوال نرود و شکاف‌های آن مشخص نشود، زندانی کردن او هیچ فایده‌ای ندارد. از این رو پارفیری با سبکی متفاوت و از منظر روانشناسی به قاتل نزدیک می‌شود و تلاش می‌کند ذهن و اخلاق او را تحت تاثیر قرار دهد.

پیشنهاد می‌کنیم هنگام مطالعه کتاب به تک تک اتفاقات و شخصیت‌های اصلی توجه کنید و رابطه آن‌ها را با موضوع کتاب در نظر داشته باشید. هر جمله از این کتاب در خدمت یک هدف بزرگ‌تر است که خواننده با کنار هم گذاشتن آن‌ها یک تصویر بزرگ‌تر را می‌تواند مشاهده کند.

اینفوگرافی رمان جنایت و مکافات

خلاصه بخش‌های اصلی کتاب جنایت و مکافات را می‌توانید از طریق اینفوگرافیک زیر مطالعه کنید. مطالب کتاب به خوبی در این اینفوگرافیک بازتاب داده شده است و شما می‌توانید با مطالعه آن جنبه‌های مختلف کتاب را هنگام مطالعه در نظر داشته باشید. اما توجه داشته باشید که مطالعه اینفوگرافیک باعث افشای قسمت‌های مختلف کتاب می‌شود.

نکته دیگری که در مورد این رمان داستایفسکی وجود دارد، شخصیت‌های مختلف است. پیشنهاد ما این است که در این اینفوگرافی به شخصیت‌هایی که در مورد آن‌ها صبحت شده است توجه داشته باشید و در کتاب رفتار آن‌ها را به دقت زیر نظر داشته باشید.

اینفوگرافی رمان جنایت و مکافات

جملاتی از متن جنایت و مکافات

واجب است که هر انسانی لااقل کسی را داشته باشد که برای او دلسوزی کند! (جنایت و مکافات – صفحه ۴۰)

تقریبا هر جنایت‌کاری، در حین جنایت دستخوش نوعی ضعف اراده و فکر می‌گردد. یعنی درست هنگامی که بیش از هر چیز احتیاج بع تعقل و احتیاط است، اراده و فکر روشن جای خود را به‌نوعی سبکسری عجیب بچگانه‌ای می‌دهد. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۱۶)

راسکلنیکف در ضمن که پیش می‌رفت با خود اندیشید «در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ می‌گوید یا می‌اندیشد که اگر مجبور می‌شد در بلندی یا بر فراز صخره‌ای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش به‌روی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاهها، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذرع فضا تمام عمر، هزار سال، برای ابد بایستد؛ باز هم ترجیح می‌داد زنده بماند تا اینکه فورا بمیرد! فقط زیستن، زیستن و زیستن – هر طور که باشد، اما زنده‌ماندن و زیستن! عجب حقیقتی! خداوندا! چه حقیقتی! چه پست است انسان!» پس از لحظه‌ای افزود «اما آن کسی هم که او را به این سبب پست می‌خواند، خودش هم پست است.» (جنایت و مکافات – صفحه ۲۳۹)

من وقتی مردم دروغ می‌گویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ به‌راستی می‌رسی! من از آن جهت انسانم که دروغ می‌گویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بی‌آنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است. (جنایت و مکافات – صفحه ۲۹۹)

آن کسی که وجدان دارد اگر به‌اشتباه خود پی برد، رنج می‌کشد. این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۸۷)

زیرک‌ترین اشخاص را باید سر آسانترین چیزها گیر انداخت. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۹۵)

راسکلنیکف پاسخ نمی‌داد، با رنگی پریده و بی‌حرکت نشسته بود و همچنان بدقت به صورت پارفیری نظر دوخته بود، با خود می‌اندیشید « درس خوبی است! این حتی، مانند دیشب، شبیه بازی موش و گربه هم نمی‌باشد و بیهوده نیست که قدرت خود را به من نشان می‌دهد… گویی… تذکر می‌دهد. خیلی عاقلتر از اینهاست… هدف دیگری در کار است. اما چه هدفی؟ نه، برادر، یاوه می‌بافی، مرا می‌ترسانی و نیرنگ می‌زنی! شاهد و دلیلی نداری و آدم دیروزی هم وجود ندارد! تو فقط می‌خواهی مرا از راه بدرکنی. می‌خواهی مرا پیش از وقت عصبانی کنی و در آن حال به دامم افکنی. اما کور خوانده‌ای، اشتباه می‌کنی، اشتباه! اما آخر برای چه تا به این حد به اشاره می‌پردازد؟… آیا حساب اعصاب بیمار مرا می‌کند! نه، برادر کور خوانده‌ای، اشتباه می‌کنی، هر چند که زمینه‌ای هم چیده‌ای… خوب، بالاخره خواهیم دید چه خوابی برایم دیده‌ای.» (جنایت و مکافات – صفحه ۴۶۲)

اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می‌دانم که نفهمند، پس چرا خودم نمی‌خواهم عاقلتر شوم. بعد، سونیا، دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است… بعد نیز دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد، مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمی‌ارزد که انسان سعی بیهوده کند! بله، همین طور است! این قانون آنهاست… قانون است، سونیا! همین طور است! و من اکنون می‌دانم سونیا، کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس بر آنها مسلط خواهد بود! کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد، بر آن تف بیندازد، او قانونگذار آنان است. کسی که بیشتر از همه جرات کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا به حال چنین بوده است و بعدها نیز چنین خواهد بود! باید کور بود که اینها را ندید. (جنایت و مکافات – صفحه ۵۹۷)

قدرت فقط نصیب کسانی می شود که جرات کنند خم شوند و آن را بدقت بگیرند. در اینجا فقط یک چیز مهم است، یک چیز: باید فقط جرات داشت! (جنایت و مکافات – صفحه ۵۹۸)

مگر من پیرزن را کشتم؟ من خودم را کشتم، نه پیرزن را! با این کار پدر خودم را برای همیشه درآوردم!… اما پیرزن را شیطان کشت، نه من. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۰۰)

آن کسی بهتر از همه زندگانی خواهد کرد که بتواند بهتر از دیگران خود را بفریبد. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۸۵)

جنایت؟ کدام جنایت؟ اینکه شپش پلید مضری را، یعنی پیرزن نزول‌خواری را که به درد هیچ کس نمی‌خورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده می‌شود، نابود کرده‌ام، آدمی را که شیره نیازمندان را کشیده بود، این جنایت است؟ (جنایت و مکافات – صفحه ۷۳۵)

مشخصات کتاب
  • عنوان: جنایت و مکافات
  • نویسنده: فئودور داستایفسکی
  • ترجمه: مهری آهی
  • انتشارات: خوارزمی
  • تعداد صفحات: ۷۷۷

نویسنده مطلب:  نگار نوشادی