من و مسعود دوستی و رفاقت را عکاسی میکردیم
برای ما، در این روزگاه و سالهای تلخ و سخت، که مرگ شده است مثل نفس کشیدن و بیش از آنکه حق باشد، همچون اجباری همواره زودتر از آنکه باید گریبانمان را میگیرد؛ برای ما که روزگارِ پلشت نفس کشیدنمان را بیبغض میسر نمیداند، تنها فریم و تصویری که میتواند دمی آسودگی به ارمغان بیاورد، […]
برای ما، در این روزگاه و سالهای تلخ و سخت، که مرگ شده است مثل نفس کشیدن و بیش از آنکه حق باشد، همچون اجباری همواره زودتر از آنکه باید گریبانمان را میگیرد؛ برای ما که روزگارِ پلشت نفس کشیدنمان را بیبغض میسر نمیداند، تنها فریم و تصویری که میتواند دمی آسودگی به ارمغان بیاورد، دوستیست.
رفاقت، که همچون عکسی با کادری مناسب، عنصر انسانیای ایستاده در یک سومِ درستِ عکس، جز لبخند و عشق و زندگی هیچ ندارد تنها مامن و آرامگاه ماست.
برای ما که دنیا، از دریچهی ویزور دوربینهای دیجیتال معنا گرفت، رفاقتمان همچون یک حلقه فیلم نگاتیو ظهور نشده در گوشهی کمدِ قلبمان مانده است. مانده است تا یک روز، یکیمان برود و دیگری آن حلقه فیلم را برای ظهور به تاریکخانهی خلوت و تنهاییاش ببرد. در نبودِ دوست، در معنای حقیقی تاریکی و اندوه.
و چه خوب، چه پرغرور که تکتک عکسهای چاپ شده سرشار باشد از رفاقت، وقار، پاکی و انسانیت.
مسعود عزیزم، برای من، این مهم با تو مقدور شد که ایستادن و زندگی کردن با تو جز این نبود: رفاقت و عکس؛ وقار و عکس؛ پاکی و عکس؛ انسانیت و عکس.
و اینچنین بود آخرین فریم من و مسعود در این روزگار پلشتی من و مسعود دوستی و رفاقت رو عکاسی میکردیم و فریم به فریم عکس هایمان انسان هست و کرامتش ،انسان هست و شرافتش ، انسان هست و و و
ما با انسان زیست داشتیم ،زیست کردیم و در کنار ش نشستیم تا انسان بماند و هستی اش
محمود رضا فتاحی
۹۶/تیر ماه /۱۱
ارسال دیدگاه