مرثیه ای از اشک و خون/ افتادن، سرنوشت محتوم سپیدرود بود
حرف تازه – علیرضا مویدی فر: سپیدرود افتاد. مدتها بود که افتاده بود و مثل بیماری بود که زندگی نباتی داشت و به ضرب و زور دستگاه احیا زنده مانده بود. همه چیزی که داشت، عشق و امید مردمانی بود که از عمق جان میخواستند تا تیمشان به زندگی در لیگ برتر بازگردد.
اما سپیدرود از ابتدای فصل افتاده بود. تیمی که اندک رمق و انگیزه و توان حضورش در میان گرگهای لیگ برتر، درمیان خباثتها و خیانتهای مدعیان مدیریت فوتبال گم شد. دود شد و به هوا رفت. هرگز کتمان نمیکنم که در همین شهر، و در دل برخی مدعیان هواداری که چشمشان پر از اشک تمساح بود برای اوضاع سپیدرود، قند سقوط میساییدند. این نفاق و دورویی، این چهره های ظاهر الصلاح بی صلاحیت، این ولع دلالی و واسطه گری، این اشتیاق دیده شدن و لایک و فالوئر جمع کردن، این بی صاحبی و بی ثباتی، این طمع ها و تطمیع ها، برای بزرگترین باشگاهها هم رمقی نمیگذارد، چه برسد به پیکر نحیف و فرتوت سپیدرود و فوتبال رشت.
افتادن، سرنوشت محتوم سپیدرود بود. آنها که تیزبین تر بودند، از همان زمان نمایش مبتذل خداداد و میناوند در هتل، بوی سقوط را استشمام کردند. دوران پر حرف و حدیث کریمی، که در لوای نام جادوگر، هیچ کمکی به تیم درحال دست و پا زدن نکرد، به بیاتی ختم شد که هنوز بیلان درآمدزایی ناشی از فروش آب معدنی اش را منتشر نکرده است.
این بستر نسیه، این اتمسفر دم دستی و باری به هرجهت، این حال بی رمق مشتاق سقوط، بی تردید تحفه همانهایی است که رخدادهای مالکیتی سپیدرود را دو سال است که پشت درهای بسته اتاقهایشان برده اند و هیچکس جز خودشان نمیداند که فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد. ای بسا خودشان هم ندانند.
تقلیل دادن سقوط سپیدرود به عملکرد بازیکنان و سرمربیان و تاحتی پیمانکاران اداره باشگاه (اسمشان را مالک نگذارید)، اشتباه فاحشی است که میتواند سرنوشت فوتبال رشت و گیلان را تا سالها با سقوط گره بزند. فوتبالی که مدیر ندارد، که چشم انداز ندارد، که راهبرد ندارد اما تا بخواهی ادعا دارد. آنچه بر داماش و دیدار پلی آف لیگ دو گذشت هم خارج از این داستان نیست. کما اینکه بر سرنوشت ملوان.
حالا باید سالها بکوبیم تا دوباره به سطح اول فوتبال ایران برگردیم. اما چگونه؟ نشنیدم در دوسالی که سپیدرود در لیگ برتر بود و تیمهای دیگر در راه رسیدن، تلاش میکردند، یک نفر بیاید و الگوی هدایت سپیدرود از لیگ دو تا لیگ برتر را پیاده و مدل سازی کند تا بر مبنای آن الگو و حک و اصلاحش، نقشه راهی برای باشگاهها و باشگاهداری گیلان فراهم شود.
همه، بلا استثنا،از مدیر و مربی و بازیکن و هوادار و خبرنگار و رسانه چی و منتقد، درگیر مسایل مبتذلی مثل مالکیتهای عاریتی و بود و نبود فلان مربی یا بهمان بازیکن یا گیر و گرفت فلان لیدر و بهمان نماینده بودند. تیمی که پول نداشت، امکانات درخور نداشت، ثبات مدیریتی و مربیگری و بازیکن نداشت، و آینده ای پیش روی خود نمیدید، حداقل میتوانست به گذشته خود رجوع کند. تا بداند که کجا ایستاده و چگونه میتوان این ایستادگی را استمرار ببخشد.
سپیدرود افتاد. حالا عده ای که ورای ظاهر همراهشان، این روزها را آرزو میکردند، میتوانند تا مدتی خوشحال باشند. ولو زیرپوستی. اما اگر از سقوط سپیدرود، کارورزان و دلبستگان فوتبال گیلان، آنچه را که باید، نیاموزند، این دلخوشی از سقوط رقیب، به انتهای چاه ویل نابودی و محو فوتبال گیلان خواهد انجامید. اشک خشک میشود و خون بند می آید. اما جای زخم، باقی خواهد ماند.
ارسال دیدگاه