دیگر جوان نیستیم!
اختصاصی حرف تازه – صابر حسن پور : نمیدانم از کجا باید شروع کرد تا به کسی بر نخورد و کسی دلگیر نگردد اما بالاخره که چه؟
نباید بگویم یا نباید بنویسم که شاید از جایی صدایی بیرون بیاید!؟
امان از این مصلحت اندیشی ها …
از آن دوران مدت زیادی نگذشته است کودک بودیم، شاد ، بی پروا و فارغ از هر دغدغه ای، بزرگترین خواسته ما یا دوچرخه بود یا آتاری و یا هرچیز دیگر از همین قبیل…
اگر رسیدن به این خواسته هایمان میسر نمیشد وعده ای از جنس سرخرمن به ما میدادند و به این ترتیب امید ما به آینده بیشتر میشد و چه زیبا بود طی این مسیر در رویاهای شبانه و غلتیدن در آرزوهای کوچکمان دقایقی قبل از خواب…
یادش بخیر با وعده ای آنچنان امیدوار میشدیم که هیجان همچون آتشفشان در دلمان فوران میزد آری از همان روزها با واژه امید آشنا شدم…
کمی بزرگتر شدیم، نوجوان شدیم و دریافتیم که خواسته هایمان در چند صباح پیش چقدر کودکانه بود. شیطنت ها زیاد شدند و روزها به همین روال یکی پس از دیگری گذشتند که البته کاش میشد زمان را در همان برهه متوقف کرد.
رسیدیم به جوانی، و حال چند سالی است که ما را جوان خطاب میکنند.جوانانانی محکوم به خنده های قاچاقی هستیم و حرف های ناگفته بسیار درون سینه در حبس داریم که یحتمل نقل آنها تبعات زیادی خواهد داشت که وجود این واقعیت سکوت را به آخرین سنگر ما بدل کرده است.
به ما جوانان دیکته کرده بودند که نسل ما یا بهتر است بگویم جوانان نسل سوم انقلاب جایگاهی بسیار مهم دارند آنقدر مهم که اگر نباشیم چرخ اتفاقات کشور نمی چرخد البته حضرات نفرموده بودند این اهمیت کوتاه مدت، مقطع ای و دارای تاریخ انقضا است و در زمان و مکان خاص خود علی الخصوص در برهه انتخابات روی میز قرار می گیرد..
از انتخابات، ستادهای انتخاباتی و وعده های هیجانی آن روزها که بگذارید چیزی نگویم و فقط بین خودمان بماند و خودمان…
ما جوانان امروز در راه رضای خدا و برخی از مخلوقات پشت میز نشین همه کار انجام داده ایم اما نمیدانم مشکل کجاست که هنوز هم بیکار خطاب میشویم و از این استراحت کامل دچار برخی امراض جسمی و روحی گردیده ایم که بعضا در رفتارمان تاثیراتی منفی گذاشته است.
به قول عزیزی که در روزگاری نه چندان دور فرمودند جوانان افسرده شده اند اما فقط این کشف را کردند و فرمودند و رفتند!!خب این را که همه میدانند استاد…
دردها مشخص اند، اگر میتوانید راه مداوایش را به ما نشان دهید.ما نسل سومی های انقلاب تصمیم گرفته ایم اسم جوان را دیگر یدک نکشیم که این نام دهن پر کن به دستاویزی برای برخی ها تبدیل شود تا زخم هایمان را دیده دست به نمکدان شوند…
با همه اینها رفیق نیمه راه نیستیم، گفتند تکرار کنید، تکرار کردیم حتی اگر صدها بار دیگر لازم به تکرار باشد تو بگو و ما تکرار می کنیم تا نشان دهیم نام و نان و عدم آگاهی علت تکرار ما نبود…
بزرگترین مطالبه جوان این نسل بازگرداندن امید و دلخوشی به جامعه و کف خیابان است.
اینکه بزرگان راهنمایانمان باشند، نه رقیبمان و این نیروی جوانی که مدتی است به رخوت بدل شده ضرب آهنگ کوک توسعه گردد..
همیشه گفته ایم (ایستاده ام چو شمع مترسان ز آتشم) فارغ از اینکه جوان همان شمعی است که از آتش نمیترسد. بدانید که ما همچنان امیدمان برقرار است آن قدر که گاه خودمان حیران میمانیم که این رود از کدام چشمه پر می شود…
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم
ارسال دیدگاه