دل نوشته سید رضا سید دانش در پی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی
سیدرضا سیددانش*: از شمع پرس قصه … از شمع پرس قصه ، ز باد صبا مپرس ! … بپرس از آن هشتاد و دوبار گردشی که دریاوخاک ، به گرد خورشید کرد ، چند شب را آسوده خفت ، آن پروانه ی سالخوردی که هنوز از بال هاش ، عطر خاکستری دیرینه سال می آمد […]
سیدرضا سیددانش*: از شمع پرس قصه …
از شمع پرس قصه ، ز باد صبا مپرس ! …
بپرس از آن هشتاد و دوبار گردشی که دریاوخاک ، به گرد خورشید کرد ، چند شب را آسوده خفت ، آن پروانه ی سالخوردی که هنوز از بال هاش ، عطر خاکستری دیرینه سال
می آمد ؟!!!
چند شب ماه ، ماه بزرگ ، بغض کرده از کنار پنجره اش گذشت ، که آه بلند او را نشنید ؟!!!
چند بهار بر او بی درد و داغ آلاله ها و شقایق سوخته سینه ، گذشت ؟!!!
چند دقیقه ، چند لحظه آیا ، از آن هشتاد و دو بار چرخش پرشتاب و پر غوغا ، آرامش را ، بر بال های خسته ی او خواباند ؟!!!
چند ستاره ی تابان دمید ، که در غروب خود ، چشمان سوی آسمان مانده ی او را ،در انتظار سیب سرخ موعود ، ندید ؟!!!
از شمع پرس قصه ، قصه ی پرغصه ولی پرافتخار مردی را که از سال های سربی برآمد و دو شادوش امام امت ،امت امام و رهبر فرزانه ی ما ، برستم شورید و تسمه از گرده ی ستمگران کشید تا نوبهار انقلاب اسلامی ، در این سرزمین خزان زده ، به برگ و بار بنشیند !
و باز اینکه ، یک قصه بیش نیست قصه ی عشق ، اما از هر زبان که گفته آید ، نامکرر است …
و قصه ی عشق مردان دلسوخته ،این چنین است که تاریخ با تمام هیاهویش ، نام عزیز و ارجمند آنها را ، جاودانه میدارد ؛ که جاودانگی ، سهم خداجویان راستین است ؛ آنان که این مرز و بوم مقدس را آباد و مردمانش را آزاد می خواهند ؛ پروانه وار می سوزند و حکایت بی پایان این عشق نامکرر را ، به شمع می سپارند و به چراغ راه ، و خود ، سبکبال ، می گذرند …
فعال فرهنگی و رسانه ای
ارسال دیدگاه