بهترین فیلم های کلاسیک تاریخ سینما
در این مقاله سعی کردهایم که بهمعرفی تعدادی از بهترین فیلم های کلاسیک بپردازیم که نهتنها میتوان با دیدن آنها سرگرم شد و لذت برد بلکه حتی بعد از پایان فیلم درک حسی مخاطب را از حوادث پیش آمده به مرحلۀ جدیدی رساند. حسی که تقریباً بیشتر فیلمهای امروزی از فقدان آن رنج میبرند. فیلمهای معرفی شده ترتیب خاصی ندارند و طبعاً فیلمهای کلاسیک دیگری هم وجود دارد که میتواند در این لیست جای بگیرد و این لیست آپدیت خواهد شد.
به گزارش حرف تازه به نقل از PSARENA ، با معرفی برخی از برترین فیلم کلاسیک تاریخ با ما همراه باشید.
بهترین فیلم های کلاسیک تاریخ سینما
فیلم The Apartment (آپارتمان)
فیلم «آپارتمان» (The Apartment)، اثری کمدی رمانتیک به کارگردانی بیلی وایلدر و بازی جک لمون و محصول سال ۱۹۶۰ است. این فیلم موفق به دریافت جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی، بهترین تدوین، بهترین طراحی صحنه و بهترین فیلم از سی و سومین مراسم آکادمی اسکار شد. داستان فیلم، زندگی یکی از کارمندان دون پایۀ یک شرکت بیمه را روایت میکند. فردی مجرد که به تنهایی در آپارتمانش زندگی میکند و از آنجا که نمیتواند به بالا دستیهایش نه بگوید، مجبور است آپارتمانش را در ساعاتی از شب به این مدیران بالاسری قرض بدهد تا آنها اوقات خود را با معشوقهشان در آنجا سپری کنند. این فرد که نامش باکستر (جک لمون) است، مردی خجالتی است که معشوقهای ندارد اما به دختر آسانسورچی شرکت علاقهمند است. اوضاع زمانی جالب میشود که این دو قصه به هم گره میخورند.
Billy Wilder کارگردانی است که نام او در شش اثر معرفی شده در این مقاله به چشم میخورد، کارگردانی که احتمالاً بزرگترین کارگردان فیلمهای کمدی رمانتیک تاریخ سینماست. بیلی وایلدر که اصالتاً اتریشی تبار است، کار خود را در هالیوود با فیلمنامه نویسی آغاز کرد و در طی یک عمر فعالیت سینمایی توانست در بخشهای مختلف، پانزده بار نامزد و شش بار برنده جایزه اسکار شود؛ کسی که از این جنبه از رکورد داران تاریخ سینما محسوب میشود. فیلم آپارتمان نخستین فیلمی است که بیلی وایلدر به طور هم زمان کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی آن را بر عهده داشت و جالب اینکه در هر سه بخش موفق به دریافت جایزه اسکار شد!
فیلم Irma la Douce (ایرما خوشگله)
«ایرما خوشگله» محصول سال ۱۹۶۳ نام اثر کمدی رمانتیک دیگری از بیلی وایلدر است. او در این فیلم از زوج موفق جک لمون و شرلی مک لین که قبلاً هر دو را برای بازی در فیلم آپارتمان نامزد دریافت بهترین بازیگر مرد و زن کرده بود، استفاده کرده است. داستان فیلم Irma la Douce راجع به دختر بدکارهای به نام ایرما است که در گوشه خیابان کازانووا مشغول به کار است. باجخورهای محله با دادن رشوه به افسران پلیس مانع از دست گیری فاحشهها میشوند و در عوض پول آنها را میگیرند تا آنکه سر و کلۀ یک افسر درستکار در محله کازانووا پیدا میشود.
موضوع فیلم ایرما خوشگله راجعبه فحشا است اما دوربین فیلمساز در ترویج این فحشا قدم بر نمیدارد بلکه با میزانسنها و طراحی رنگ و لباس استادانه آن را به فیلمی به تمام انسانی بدل میکند که میتوان حتی با دیدن چند بارهاش نه تنها از آن خسته نشد بلکه همچنان مثل اثری تازه از آن لذت برد.
فیلم Love in the Afternoon (عشق در بعد از ظهر)
«عشق در بعد از ظهر» (Love in the Afternoon) محصول سال ۱۹۵۷ به کارگردانی بیلی وایلدر و با بازی گری کوپر و آدری هپبورن است. بیلی وایلدر باری دیگر پاریس را برای مکان قصهاش انتخاب کرده و این بار داستان دختری را پی میگیرد که پدرش کاراگاه است اما نه یک کاراگاه معمولی. کیسهای این کاراگاه مردهاییاند که به خیانت کردن همسرانشان مشکوکاند و به این کارآگاه پول میدهند تا تحقیق کند که شک آنها مطابق با واقعیت است یا خیر. تا آنکه یک مورد توجه دختر کاراگاه را جلب میکند و تلاش او برای مخفی کردن خیانت یکی از مراجعین را در پی دارد اما قضیه به همینجا ختم نمیشود و دختر خود را عاشق مردی میبیند که عامل خیانت یک زن به شوهرش است. عشق در بعد از ظهر کمتر از دو فیلم قبلی کمدی اما همچنان لذت بخش و سرگرم کننده است که ارزش حداقل یکبار دیدن را دارد. در اینجا هم با آنکه موضوع فیلم راجعبه خیانت است اما موضع فیلمساز و دوربینش همراه با آن نیست بلکه ضد خیانت و در تکریم تشکیل خانواده و عشق است.
فیلم The Quiet Man (مرد آرام)
«مرد آرام» (The Quiet Man) محصول سال ۱۹۵۲ به کارگردانی جان فورد و با بازی جان وین یکی از خوشایندترین فیلمهایی تاریخ سینماست که حتی دعوا کردن هم در آن خوش آیند است. John Ford کارگردانی است که بیش از هر فرد دیگری در سینما فیلم ساخته و بیشتر فیلمهای ارزشمندند. جان فورد بیشتر از هر کارگردان دیگری برنده اسکار شده است و با گرفتن چهار جایزه اسکارِ بهترین کارگردانی رکورد دارد است. وقتی از اورسن ولز پرسیدند که فیلمسازی را از کجا آموخته، او این چنین پاسخ داد:
«فیلمسازی را از استادان پیشکسوت این هنر آموختهام، منظورم از استادان پیشکسوت سینما، افرادی همچون جان فورد، جان فورد و جان فورد هستند!». فیلم مرد آرام یکی از منحصر بهفردترین آثار سینماست که روایتگر بخشی از زندگی مشتزن آرام ایرلندی (با بازی جان وین) در برگشت به روستای زادگاهاش است تا از گذشتهای که از آن میترسد فرار کند. اما به ناچار دوباره مجبور میشود با گذشتهاش گلاویز شود.
فیلم The Shop Around the Corner (مغازه گوشه خیابان)
«مغازه گوشه خیابان» (The Shop Around the Corner) محصول سال ۱۹۴۰ به کارگردانی ارنست لوبیچ با بازی جیمز استوارت (یکی از برترین هنر پیشههای مرد تاریخ سینما) فیلمی است در طرفداری از نظام بورژوایی اما به شدت عمیق و انسانی. به نظرم همین قدر از لوبیچ بدانیم کفایت میکند که بیلی وایلدر، بزرگترین کمدینساز هالیوود دربارۀ او میگوید: «هر وقت به مشکلی بر میخورم از خودم میپرسم اگر لوبیچ جای من بود چه کار میکرد».
داستان فیلم درباره کارکنان و رئیس مغازهای گوشه خیابان است؛ بله، کل داستان یک خط هم نمیشود اما لوبیچ به گونهای این یک خطیِ کمدی رمانتیک را روایت میکند که بهترین واژه برای توصیف آن سهل و ممتنع است.
فیلم To Have and Have Not (داشتن و نداشتن)
فیلم «داشتن و نداشتن» (To Have and Have Not) محصول سال ۱۹۴۴ به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی همفری بوگارت به جرأت یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از یک رمان است. شاید بزرگترین مولفه سینمای هاکس این باشد که در ابتدا شخصیت میسازد و بعد زندگی آنها را تبدیل به قصه میکند. این یعنی ابتدا کارکترها تعریف میشوند و بعد شخصیت تبدیل به سینما میشود نه آن که بخواهد اول قصهای باشد و بعد حول آن کارکترها شکل بگیرند. این ویژگی سبک منحصر به فرد هاکس است و برایش فرقی نمیکند که داستانش اقتباسی از غولی به نام ارنست همینگوی باشد یا نه، کماکان شیوۀ خودش را پیش میگیرد و ادبیات را به سینما ترجمه میکند؛ حتی اگر به بهای وفادار نماندن به اثر مورد اقتباس منتهی شود.
داشتن و نداشتن روایتگر زندگی ماجرا جویانۀ صاحب قایقی تفریحی به نام هری مورگان است که مشتریانش افراد پولداریاند که آنها را برای ماهی گیری به دریا میبرد اما پس از مدتی مشتریانی پیدا میشوند که اهداف دیگری برای اجاره قایق مرگان دارند، افرادی که هدفشان شورش و انقلاب است، در این بین آشنا شدن مرگان با دختری که به تازگی به هتل محل اقامتش آمده، زندگی مرگان را از مسیر یکنواختش خارج میکند.
فیلم Rio Bravo (ریوبراوو)
«ریوبراوو» (Rio Bravo) محصول سال ۱۹۵۹ نام اثری وسترن به کارگردانی هاوارد هاکس و با بازی جان وین است، که قطعاً در دستهی یکی از لذت بخشترین وسترنهای تاریخ سینما جا میگیرد. معمولاً فیلمهای وسترن فیلمهاییاند که تصویری خشک، خشن، بیآب علف و در یک کلام «فاقد» هر چیزی را در ذهن مخاطبی که وسترن دوست ندارد تداعی میکند؛ فاقد آب، فاقد سرسبزی، فاقد المانهای شهری، فاقد شادابی و در نتیجه فاقد ارزش دیدن. اما ریوبراوو و تا حدی سه پدرخوانده (از جان فورد) میتواند این تصویر را در ذهن مخاطب دگرگون سازد. ریوبراوو فیلمی انسانیست، که به قدری در کارگردانی ساده به نظر میرسد که آدم متوجه کار پیچیدهای که کارگردان در حال انجامش است نمیشود. صد البته که ریوبراوو به شدت سرگرم کننده است.
داستان فیلم با دستگیر کردن برادر فردی تبهکار و دارای قدرت و ثروت به جرم قتل آغاز میشود و با تلاش کلانتر و دوستان اندکش جهت جلوگیری از هجوم افراد این خانواده تبهکار برای آزادی و قتل عام مردان قانون ادامه مییابد و به اوج میرسد.
فیلم Some Like It Hot (بعضیها داغش را دوست دارند)
فیلم «بعضیها داغش را دوست دارند» (Some Like It Hot) محصول سال ۱۹۵۹ فیلمی کمدی رمانتیک به کارگردانی بیلی وایلدر و با بازی جک لمون، تونی کرتیس و مریلین مونرو است. این اثر به عنوان برترین فیلم کمدی تاریخ سینما به انتخاب بنیاد فیلم آمریکا شناخته شده است. جک لمون و تونی کرتیس که دو نوازندهٔ فقیرند که بهطور تصادفی شاهد تصفیه حساب گانگسترها و کشتار روز سن والتین میشوند. از آنجا که گانگسترها نباید شاهدی برای خود باقی بگذارند تصمیم به قتل آن دو میگیرند پس دو نوازنده مجبور به فرار از دست گانگسترها، آن هم به کمک لباس زنانه میشوند و خود را جای ۲ نوازندهٔ ساکسیفون و بیس زن جا میزنند. در این مسیر هر دوی آنها عاشق مرلین مونرو که یکی از نوازندگان این گروه است میشوند و رقابتی بین آن دو برای جلب کردن توجه مونرو به خود ایجاد میشود.
فیلم It Happened One Nigh (در یک شب اتفاق افتاد)
فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» (It Happened One Night) محصول سال ۱۹۳۴ به کارگردانی فرانک کاپرا است. این فیلم آنچنان شاداب و سرزنده است که پس از گذشته سالها، همچنان ارزش دیدن دارد، و عیار اصلی فیلم همینجا مشخص میشود؛ یعنی با آنکه یک کارگردان باید فیلم متناسب با زمانۀ خود را بسازد، باید به نحوی آن را تصویر کند که در زمانهای دیگر نیز ارزش دیدن داشته باشد. این فیلم هم قطعاً یکی از همین دست آثار است که با گذشت زمان هیچگاه قدیمی و نخ نما نخواهد شد. فرانک کاپرا بعد از جان فورد و همراه با ویلیام وایلر با سه اسکار بهترین کارگردانی یکی از صاحب نامهای تاریخ سینماست که یکی از این سه اسکار را برای این فیلم به نام خود ثبت کرده. داستان فیلم درباره فرار دختر خانوادهای معروف و ثروتمند از خانه است که توجه رسانهها را به خود جلب میکند، تا آنکه برخورد یک خبرنگار تازه اخراج شده با این دختر در اتوبوسی مسافرتی، فرصتی را برای این خبرنگار فراهم میآورد که با گزارشی انحصاری از زندگی این فرد معروف، اعتبار از دست رفته خود را باز یابد اما… .
در نهایت فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» برندۀ جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین نویسندگی، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین بازیگر نقش اول زن از هفتمین دورۀ مراسم آکادمی اسکار شد.
فیلم It’s a Wonderful Life (زندگی شگفت انگیزی است)
فیلم «زندگی شگفت انگیزی است» (It’s a Wonderful Life) محصول سال ۱۹۴۶ به کارگردانی فرانک کاپرا و با بازی جیمز استوارت یکی از امیدبخشترین فیلمهای تاریخ سینماست که همچون دیگر آثار کاپرا دربردارندۀ رویای زندگی آمریکایی است. شاید بهترین توضیح برای این فیلم این پرسش باشد: «اگر من از اول در این جهان نبودم چه چیزی تغییر میکرد، یعنی اصلاً بود و نبودم تأثیری هم دارد؟»
زندگی شگفت انگیزی است را بدون هیچ توضیح اضافی فقط باید دید و لذت برد!
فیلم Sabrina (سابرینا)
فیلم «سابرینا» (Sabrina) محصول ۱۹۵۴ به کارگردانی بیلی وایلدر و با بازی هامفری بوگارت و آدری هپبورن است. قطعاً سابرینا بهترین فیلم ساخته شده توسط بیلی وایلدر نیست اما این بدان معنا نخواهد بود که با فیلمی کسل کننده روبهرو خواهیم بود. بگذارید با یک نقل قول از وایلدر خیالتان را راحت کنم:
من با دسته بندی فیلمها میانۀ خوبی ندارم. برای من تنها دو نوع فیلم وجود دارد: فیلمهای سرگرم کننده و فیلمهای کسل کننده. به همین سادگی!
بیلی وایلدر
سابرینا نام دختر خانواده مستخدمی است که برای خانوادهای پولدار کار میکنند و سابرینا عاشق پسر کوچک این خانواده میشود. داستان فیلم بههمین سادگی اما در عین حال کاملا سرگرم کننده و سینما است.
فیلم How Green Was My Valley (دره من چه سرسبز بود)
«دره من چه سرسبز بود» (How Green Was My Valley) محصول سال ۱۹۴۱ به کارگردانی جان فورد یکی از موفقترین آثار تاریخ سینما در ترسیم خانواده است. شاید مهمترین جلوۀ اهمیت بیرونی فیلم به دلیل کسب عنوان بهترین فیلم سال از آکادمی اسکار آن هم در رقابت با همشهری کین، فیلمی که چندین سال به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما از آن یاد میشود، باشد. جان فورد آدمی به شدت سنتی است که نگاه امروزی به گذشته دارد؛ یعنی دید نوستالژی یا برگشت به عقب ندارد. فیلم دره من چه سرسبز بود از این جنبه بسیار حائز اهمیت است، چرا که با یک فلش بک به گذشته و مرور خاطراتی شیرینشروع میشود، اما کارگردانِ فیلم چیزی بیش از یک نوستالژی خلق میکند، چیزی که ابداً ارتجاعی نیست.
دوربین، صورت شخصیت اول را به ما نشان نمیدهد تا فقط تصویر کودکیاش که در ادامه مشاهده میکنیم در ذهنمان باقی بماند. از همان ابتدا با حرکت از بقچه و کتابهای ورق خورده به سمت پنجره و بعد رو بهبیرون از آن که مشخصه اصلی میزانسن فوردی است، حسی را در ذهن مخاطب میکارد. این حس که تمام این داستانِ فلش بکی، در ذهن فردی که آن را تعریف میکند اتفاق میافتد، پس الزاماً واقعی نیست و احتمالاً به دلیل حسرتی که برخواسته از فقدان کنونی آنهاست این چنین لذت بخش به نظر میرسد. در واقع جان فورد در این فیلم میگوید هیچ کدام از وقایع فیلم در واقعیت این گونه نبوده است بلکه این واقعیت حال کارکتر و احتمالاً خود جان فورد است که دوست دارد به پدیده این چنین نگاه کند. جان فورد کسی است که با یک حرکت ساده دوربین، فیلمی را که احتمالاً با کارگردانی هر فرد دیگری تبدیل به فیلمی نوستالژی میشد، به اثری امروزی بدل میسازد. نگاه جان فورد در این فیلم درستترین نگاه به ذات سینماست، چرا که در سینما مهم نیست چیزی که روی پرده اتفاق میافتد الزاماً در واقعیت اتفاق افتاده باشد، مهم آن است که فیلم حس عمیق و خاص انسانی بیافریند. آنگاه میتوان واقعیت دنیای فیلم را هم باور کرد.
این فیلم نیازی به خلاصه داستان ندارد، اسمش خود خلاصه داستان است!
فیلم Birdman of Alcatraz (پرندهباز آلکاتراز)
«پرندهباز آلکاتراز» (Birdman of Alcatraz) محصول سال ۱۹۶۲ به کارگردانی جان فرانکهایمر و با بازی برت لنکستر است. داستان فیلم از سال ۱۹۱۲ شروع میشود، جایی که یک زندانی خطرناک به نام رابرت فرانکلین استرواد به خاطر قتل یک مرد، به زندان منتقل میشود. در ادامه پس از سه بار اعزام به دادگاه، حکم قصاص برای رابرت صادر میشود اما مادر او با سماجت تمام، سعی میکند حکم پسرش را به حبس ابد تغییر دهد. رابرت به سلول انفرادی فرستاده میشود تا باقی عمرش را در آن بگذارند. به نظر میرسد زندگی برای او در تهنایی تمام شده باشد اما اتفاقی تازه رخ میدهد تا امید به زندگی برای او همچنان زنده باشد؛ مراقبت از پرندگان…
این فیلم کلاسیک بیش از هر چیز راجعبه رام کردن و اهلی کردن سرشتی خشن، به ذاتی آرام و انسانی است. فیلمی که در آن علاقه به پرندگان نه تنها یک انسان را به درجهای از سواد میرساند که جامعۀ علمی را مجبور به تحسین میکند، بلکه روح آن انسان را هم به تعالی میرساند و در نهایت با انتقاد از سیستم ادارۀ زندانها، خود را به عنوان اثری انتقادی نیز مطرح میکند. مطمئناً فراموش کردن این فیلم کلاسیک حتی بعد از یکبار دیدن آن کار دشواری است!
فیلم Anatomy of a Murder (آناتومی یک قتل)
فیلم «آناتومی یک قتل» (Anatomy of a Murder) محصول سال ۱۹۵۹ به کارگردانی اتو پرمینجر و با بازی جیمز استوارت است. داستان این فیلم کلاسیک راجعبه وکیلی به نام پل بیگلر (استوارت) است که مدتیاست از کار فاصله گرفته و اوقات خود را با ماهیگیری پر میکند، تا آنکه با اصرار دوستش پروندهای را به عهده میگیرد که زندگی آرام کنونیاش را به چالش میکشد. پروندۀ قتلی که همه جا صدا کرده است.
آناتومی یک قتل را میتوان در دستۀ فیلمهای درام دادگاهی قرار داد. با قصهی به ظاهر آشنای مجرم شناختن یک بیگناه. فیلمی که ریزهکاریهای پرمینجر در میزانسنها، مخصوصاً در فصل مربوط به حضور در دادگاه، ریتم فیلم را با وجود زمان زیاد آن حفظ میکند و مخاطب را پای صفحه نمایش نگه میدارد. در طول فیلم تکتک شواهد، استدلالها و حتی جزئیات به ظاهر کم اهمیت کنار هم جمع میشوند تا به تشریح دقیق یک قتل منجر شود. پس با فیلمنامهای پرجزئیات مواجهایم که استفاده از عنصر غافلگیری، حتی تا دقایق انتهایی، آناتومی یک قتل را به اثری جذاب تبدیل میکند.
فیلم Psycho (روانی)
فیلم «روانی» (Psycho) محصول ۱۹۶۰ به کارگردانی آلفرد هیچکاک و با بازی آنتونی پرکینز و جنت لی است. فیلمی که به جرأت یکی از بهترین فیلم های ترسناک تاریخ سینما است. فیلمی که پس از گذشت سالها، همچنان مرجعی برای یادگیری کارگردانان است. داستان این فیلم کلاسیک با ورود به آپارتمان مارین (لی) آغاز میشود و با دزدی او از کارفرمایش ادامه پیدا میکند تا او را مجبور کند برای فرار از دستگیری به بیرون شهر روانه شود. اما با ورود مارین به متل بین راهی بیتس همه چیز تغییر میکند…
در این فیلم هم همانند چندی از فیلمهای مهم هیچکاک، شاهد به کارگیری نماهای نقطه نظر و واکنش شخصیتها هستیم که در ترکیب با میزانسنی دقیق، روانی را به یکی از بهترین فیلمهای هیچکاک و صد البته ژانر وحشت تبدیل کرده است. هیچکاک این فیلم را با هزینهای نزدیک به یک فیلم تلویزیونی ساخت اما حاصل کار یکی از موفقترین فیلمهای هیچکاک بود. حضور این فیلم درسال ۱۹۹۲ در فهرست میراث فرهنگی آمریکا و همچنین در گنجینه شاهکارهای سینمایی هالیوود گواه این امر است.
فیلم ۱۲ Angry Men (دوازده مرد خشمگین)
فیلم «دوازده مرد خشمگین» (۱۲ Angry Men) محصول ۱۹۵۷ به کارگردانی سیدنی لومت و با بازی هنری فوندا است. فیلمی که شاید زیاد اسم آن را شنیده باشید اما تا کنون موفق به تماشای آن نشدید. داستان این فیلم کلاسیک پیرامون هیئت منصفهای متشکل از دوازده نفر میگذرد که وظیفه دارند راجعبه گناهکار بودن یا نبودن جوانی متهم به قتل تصمیمگیری کنند. به جز دقایق کوتاهی از ابتدا و انتهای فیلم، مابقی آن در یک لوکیشن روایت میشود. جایی که محل تجمع دوازده مردی است که هر کدام با توجه به گذشته و زندگی خود از منظری متفاوت به قضیه نگاه میکنند. لذا هنر اصلی لومت در این فیلم -که پس از سالها هنوز هم میتوان از آن به عنوان کلاسی برای آموزش کارگردانی استفاده کرد- به کارگیری میزانسنهای متناسب با هر شرایط است به گونهای که عدم تغییر لوکیشن مانع از یکنواختی و کسالتبار شدن اثر نشده.
برای مثال در این صحنه از فیلم، نحوۀ قرارگیری شخصیتها و محل قرارگیری خود دوربین به گونهای چیده شده تا حسی از طرد شدگی را برای ما ایجاد کند. البته که بررسی همین یک صحنه هم به همین سادگی نیست و جای بحث جدیتری را میطلبد. پس بهتر است اگر تا کنون موفق به دیدن این فیلم کلاسیک نشدید، دیگر بیش از این فرصت را از دست ندهید.
فیلم Detective Story (داستان کاراگاهی)
فیلم «داستان کاراگاهی» (Detective Story) محصول سال ۱۹۵۱ به کارگردانی ویلیام وایلر و با نقش آفرینی بیاد ماندنی کرک داگلاس است. داگلاس در این فیلم کلاسیک نقش کاراگاهی بیرحم را بازی میکند که با دستگیری دکتر اشنایدر، با سماجت تمام سعی دارد هر طور که شده او را محاکمه کند. نفرت این کارگاه از مجرم به گذشتهاش مربوط میشود پس نمیتواند به راحتی از کنار عملی مجرمانه عبور کند. اما پافشاری بیش از حد او در محکوم کردن اشنایدر زندگی حرفهای او را به زندگی خصوصیاش گره میزند…
داستان کاراگاهی به جرأت یکی از برترین آثار تاریخ سینما در روانشناسی شخصیت است. کاراگاه مک لئو (داگلاس) به همه چیز مطلق مینگرد؛ یا خوب یا بد، میانهای وجود ندارد. یک قاتل همان قدر مجرم است که یک دزد. نفرت او از مجرمین فقط به شغلش بر نمیگردد. مسئله برای او کاملاً شخصی است. در این فیلم هم مشابه با دوازده مرد خشمگین، با لوکیشنی واحد سر و کار داریم. بیشتر لحظات در اداره پلیس روایت میشود که لزوم استفاده از میزانسنهای متنوع را موکد میکند. فیلم تا آخرین لحظه از ریتم نمیافتد و مسئله بیرحمی، نفرت و مجازات را در تقابل با بخشش به انواع مختلف پیش میبرد و با پایان بندیای میخکوب کننده برای همیشه در ذهن مخاطب جای خودش را تثبیت میکند.
فیلم Paths of Glory (راههای افتخار)
فیلم «راههای افتخار» (Paths of Glory) محصول ۱۹۵۷ به کارگردانی استنلی کوبریک و با بازی کرک داگلاس است. داستان این فیلم کلاسیک برمیگردد به زمستان ۱۹۱۶، جایی که ارتش آلمان بیرونِ دروازههای پاریس، مقابل نیروهای فرانسوی در سنگرهایش در گِل گیر کرده است. با بالا گرفتن فشارها از سمت سیاست مداران و افراد عالی رتبه، دو ژنرال فرانسوی نقشهای را برای حمله طرح ریزی میکنند که از همان ابتدا حکم خودکشی را دارد. سرهنگ داکس (داگلاس) با این که میداند اعتراضش به این تصمیم چاره ساز نخواهد بود اما تلاشش را میکند. تا آنکه پیامدهای این تصمیم پس از انجام عملیات، گریبان سه سرباز ساده را میگیرد…
راههای افتخار بدون شک یکی از بهترین آثار تاریخ سینما در نقد جنگ است. در این فیلم با نشان ندادن دشمن تمرکز روی یک طرف درگیر بیشتر شده و انگار حرکت سربازان به سمت سنگرهای دشمنی که مخاطب هیچگاه آن را نخواهد دید، حرکتی به سمت مرگ است. کوبریک در این فیلم کلاسیک ما را با سرهنگ داکس همراه میکند و گوشه به گوشه سنگرها و افراد حاضر در جنگ را از دید او برای ما روشن میکند، اما در نهایت تمام این مسیرهای طی شده به مرگ و پوچی ختم میشود. کوبریک در ۲۹ سالگی فیلمی ضد جنگ ساخت که هنوز هم کمتر فیلمی پیدا میشود که به گرد پایش برسد.
در انتها بد نیست نگاهی هم داشته باشیم به یکی از دیالوگهای برجستۀ فیلم:
به نظر اون (ساموئل جیسون) وطن پرستی آخرین پناهگاه یک آدم خبیثه…
فیلم The Searchers (جویندگان)
فیلم «جویندگان» (The Searchers) محصول ۱۹۵۶ به کارگردانی جان فورد و با بازی جان وین است. داستان این فیلم وسترن از سال ۱۸۶۸ آغاز میشود. وقتی که ایتن ادواردز (جان وین) پس از جنگ داخلی آمریکا به تگزاس بر میگردد. او که خودش تشکیل خانواده نداده در خانۀ برادرش ساکن میشود. در حالی که جوی صمیمی میان اعضای خانواده برقرار است، حملۀ ناگهانی قبیلهای سرخپوست کام اعضای خانواده را تلخ میکند و اتین را که نفرتی دیرینه از سرخپوستان دارد را مجبور میکند تا برای انتقام عازم سفر شود. سفری که حضور یک دو رگۀ سرخپوست که حالا عضوی از خانوادۀ برادرش است او را آزرده خاطر میکند…
ایتن در این فیلم هم قهرمان است هم ضد قهرمان. ما در خانه انتظار او را میکشیم. با آمدنش در دشتهایی پهناور رها میشویم و با بازگشتش به خانه و بسته شدن در سفرمان را با او خاتمه میدهیم. فردی که در لانگ شات به تنهایی میآید و دور میشود. این ویژگی یک شخصیت ذاتاً جان فوردی است. طبعاً جان فورد در این فیلم کلاسیک هم مانند اکثر فیلمهایش، منفی نگری خاص خودش از سرخپوستان را در اثرش جاری کرده است.
به زعم بسیاری از صاحب نظران فیلم جویندگان بهترین وسترن تاریخ سینما است پس حداقل ارزش یک بار دیدن را دارد.
فیلم A Streetcar Named Desire (اتوبوسی به نام هوس)
فیلم «اتوبوسی به نام هوس» (A Streetcar Named Desire) محصول سال ۱۹۵۱ به کارگردانی الیا کازان با بازی مارلون براندو است. این فیلم کلاسیک که از روی نمایشنامهای به همین نام ساخته شده، روایتگر فراز و نشیبهای زندگی بلانش با بازی ویوین لی است که پس از اخراج از مدرسه به خانهی خواهرش آمده است. اما شوهر خواهر بلانش یعنی استنلی (براندو) از همان ابتدا سر ناسازگاری با بلانش دارد…
بلانش قطعاً زن پاکدامنی نیست. او که حالا داراییاش ته کشیده و همسرش را سالها قبل از دست داده، در میان سالگی انحرافات جنسیاش او را به موجوی طرد شده از جامعه بدل کرده است. او که نمیخواهد قبول کند زیباییاش به مرور در حال محو شدن است، خودش را با لباسهای گوناگون و رفتاری توأم با اغواگری معرفی میکند. تجاوز به حریم این و آن ظاهراً برایش اهمیتی ندارد. پس طبعاً با شخصیتی بیثبات مواجه هستیم که نیازمند تعریف و تمجیدهای جنسی مردها است تا بتواند اعتماد به نفساش را حفظ کند. کازان در این فیلم توانسته به خوبی چنین کاراکتری را روانشاسی کند و تصویری تلخ اما واقعی را از این بخش از جامعه ترسیم کند.
این فیلم در ۱۲ رشته نامزد دریافت اسکار شد که در نهایت در چهار بخش بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین طراحی صحنه موفق به کسب اسکار شد.
فیلم Vertigo (سرگیجه)
فیلم «سرگیجه» (Vertigo) محصول سال ۱۹۵۸ به کارگردانی آلفرد هیچکاک و با بازی جیمز استوارت است. داستان این فیلم کلاسیک راجعبه کاراگاه اسکاتی (استوارت) است که پس از تعقیب و گریزی ناموفق در گرفتن یک مجرم، خود را آویزان از پشت بام مییابد و پس از این ماجرا ترس از ارتفاع را همیشه با خود دارد. او که حالا از تشکیلات پلیس خارج شده، با پیشنهاد دوستش قبول میکند برای مدت مراقب همسر دوستش یعنی مادلن (کیم نوواک) باشد که اخیراً رفتارهای عجیبی از خود نشان داده و ممکن است قصد خودکشی داشته باشد. همین امر اسکاتی را وارد داستانی پر رمز و راز میکند…
شاید بتوان گفت سرگیجه عصارۀ تمام دانش هیچکاک در سینما به عنوان یک هنر است. اثری که از نوآوریهای تکنیکیاش گرفته تا تعالی فرمیاش، همه و همه به حدی از کمال رسیده که پس از گذشت سالها، اینک به زعم غالب منتقدین بهترین فیلم تاریخ سینما لقب گرفته است؛ هر چند که در سال انتشارش و مدتی بعد با اقبال چندانی روبهرو نشد.
این فیلم همچون تریلرهای جنایی این کارگردان از تعلیق بهوفور استفاده میکند، اما در اینجا یک فرق اساسی وجود دارد. در باقی فیلمهای این کارگردان در طول فیلم شاهد تعلیقی ممتد هستیم اما در انتها با روشن شدن حقایق، تکلیف مخاطب و کارکترها تا حدی مشخص میشود. در فیلم سرگیجه بر خلاف این عادت، نه تنها فیلم از ابتدا با تعلیق شروع میشود بلکه تا آخرین لحظه مخاطب و کاراکتر را در تعلیق نگه میدارد و در انتها در همان وضعیت فیلم را خاتمه میدهد. انگار که کاراکتر و مخاطب به سبب حوادث پیش آمده، همچنان در جایی میان آسمان و زمین گیر افتادهاند.
سرگیجه از آن دست فیلمهایی است که قطعاً ارزش بیش از یک بار دیدن را دارد.
فیلم Ace in the Hole (تکخال در حفره)
فیلم «تکخال در حفره» (Ace in the Hole) محصول سال ۱۹۵۱ به کارگردانی بیلی وایلدر و با بازی کرک داگلاس است. داستان این فیلم کلاسیک پیرامون چارلز تاتوم، روزنامهنگار اخراجیِ آمریکایی روایت میشود و اکنون که ورشکسته به نظر میرسد، با نقل مکان به شهری کوچک، خود را در یک روزنامهی محلی جا میکند؛ به این امید که با رسانهای کردن یک خبر مهم بتواند دوباره جایگاه سابقش را به دست آورد اما…
خیلیها بیلی وایلدر را با کمدیهایش بهیاد میآوردند اما در میان ساختههای او آثار شاخص غیر کمدی هم کم نیست. یکی از مهمترین آنها شاید همین تکخال در حفره باشد. وایلدر در این فیلم کلاسیک علاوه بر آنکه به ما نشان میدهد حرص و طمع آدمی را تا کجا پیش میبرد، انتقادی جدی هم به مطبوعات و چگونگی تهیۀ یک گزارش دارد که افکار عمومی را به سمتی خاص سوق میدهد. پیچیدگی طراحی میزانسن در این فیلم با توجه به لوکیشن ساخته شده و موضوع فیلم، خود گویای توانایی وایلدر در خلق آثار جدی است. با این وجود فیلم نتوانست در هنگام عرضه با استقبال خوبی روبهرو شود و به یک شکست تجاری بدل شد. اما نکته اینجاست که زمان همیشه عیار یک اثر خوب را مشخص میکند که بدون شک میتوان تکخال در حفره را موفق در گذر از آزمون زمان ارزیابی کرد.
فیلم Judgment at Nuremberg (محاکمه در نورمبرگ)
فیلم «محاکمه در نورمبرگ» (دادگاه نورمبرگ) (Judgment at Nuremberg) محصول سال ۱۹۶۱ به کارگردانی استنلی کریمر و با بازی اسپنسر تریسی و برت لنکستر است. داستان این فیلم کلاسیک از جایی شروع میشود که در سال ۱۹۴۸ با ورود یک قاضی آمریکایی (تریسی) به نورمبرگ، چهار آلمانی با جرایم جنگی به پای میز محاکمه کشیده میشوند.
متهمی که بیشتر زمان دادگاه را سوکت اختیار میکند، وکیل مدافعی که در دفاع از موکلش مدام وارد جدالهای لفظی میشود و بیانههایی که گاهاً میتواند شعاری قلمداد شود. شاید در نگاه اول برای بعضیها کمی حوصله سر بر و بیهوده باشد اما این فیلم کلاسیک، سه ساعت تمام ریتم خود را در دادگاه و بیرون از آن حفظ میکند و با کارگردانی دقیق هر صحنه مخصوصاً قسمت مربوط به دادگاه، به مخاطب اجازهی خسته شدن نمیدهد.
مهمترین دستاورد کریمر در این فیلم طرح یک سوال اساسی است که هم احساسات مخاطب را برمیانگیزد و هم باورهای او را به چالش میکشد: چه کسی درست میگوید و حق با کیست؟
فیلم The Woman in the Window (خانم پشت ویترین)
فیلم «خانم پشت پنجره» (The Woman in the Window) محصول سال ۱۹۴۴ به کارگردانی فریتس لانگ و با بازی ادوارد رابینسون است. داستان این فیلم راجعبه یک استاد روانشناس به نمام ریچارد ونلی (رابینسون) است که پس از فرستادن خانوادهاش به تعطیلات به دیدن دوستانش میرود اما در این بین نقاشیای از یک زن پشت ویترین یک مغازه توجه او و دوستانش را به خود جلب میکند. زیبایی این زن به عاملی بدل میشود تا موضوع صحبت آنها باشد. اما ونلی پس از ترک دوستانش دوباره پشت ویترین به نقاشی این زن زل میزند که…
فیلم کلاسیک خانم پشت ویترین در مورد وسوسه و هوس آنی است. این که یک خواست ناگهانی چطور میتواند انسان را وارد هزارتویی کند که هر چه بیشتر برای رهایی تقلا میکند بیشتر خود را گم میکند. روانشناس یا یک آدم معمولی هم نمیشناسد. این که تمام حوادث این فیلم را یک رویا تلقی کنیم یا واقعیت اهمیتی ندارد، در هر صورت توانایی لانگ را در خلق یک نوآر بیاد ماندنی نشان میدهد.
فیلم Rear Window (پنجره عقبی)
فیلم «پنجره عقبی» (Rear Window) یا پنجره پشتی (در ایران پنجرۀ رو به حیاط) محصول ۱۹۵۴ به کارگردانی آلفرد هیچکاک و با بازی جیمز استوارت است. داستان این فیلم کلاسیک راجعبه عکاسی حرفهای است که در حادثهای یکی از پاهایش شکسته و در نتیجه خانه نشین شده است و کار هر روزهاش این شده که زندگی همسایگانش را دید بزند که در یکی از این دید زدنها متوجه میشود…
نکتهای که در آغاز این فیلم توجه مخاطبِ هیچکاکی را به خود جلب میکند، نوع رفتار دوربین سکانس افتتاحیه است. در اغلب فیلمهای هیچکاک دوربین به دنبال سوژۀ خود میگردد تا سرانجام آن را پیدا میکند، مثل فیلم روانی که یکی از آپارتمانها را انتخاب میکند و وارد یکی از واحدها میشود. اما در اینجا دوربین از ابتدا در داخل خانه قرار دارد که حاکی از نگاه درون به بیرون هیچکاک است. شاید از این جنبه بتوان پنجره عقبی را سینماییترین اثر هیچکاک نامید که پر است از نماهای نقطه نظری که خاصِ این کارگردان است.
فیلم Wild Strawberries (توت فرنگیهای وحشی)
«توت فرنگیهای وحشی» (Wild Strawberries)، فیلمی سوئدی، محصول سال ۱۹۵۷ به کارگردانی اینگمار برگمان و با بازی ویکتور شوستروم است. داستان این فیلم کلاسیک در مورد پیرمردی به نام بورگ (شوستروم) است که برای گرفتن دکترای افتخاری عازم لوند میشود. در طول این مسیر عروس بورگ که مدتی است با پسر او مشکلاتی پیدا کرده، او را همراهی میکند. اما با پیدا شدن سر و کلۀ افرادی در بین راه و دیدن تصاویری در عالم رویا، پیرمرد مجبور میشود با گذشتهاش روبهرو شود.
نکتهای که راجعبه این فیلم کلاسیک باید مورد توجه قرار داد این است که هنگام ساخت اثر نام شوستروم به عنوان کسی که شاهکارهایی همچون باد و کالسکۀ اشباح را در دوران صامت به عنوان کارگردان در کارنامۀ خود دارد بیش از نام برگمان که به تازگی با مهرۀ هفتم در سطح بین المللی مطرح شده است خودنمایی میکند. پس برگمان قطعاً فرصت این را داشته تا علاوه بر بازی گرفتن از شوستروم، از تجربیات این کارگردان کهنه کار هم استفاده کند. نتیجه هم یکی از بهترین فیلمهای برگمان است.
فیلم White Heat (اوج التهاب)
فیلم «اوج التهاب» (White Heat) محصول سال ۱۹۴۹ به کارگردانی رائول والش و با بازی جیمز کاگنی است. داستان این فیلم کلاسیک دربارۀ تعقیب و گریزهای مجرمی خطرناک به نام جرت (کاگنی) است که با طرح و نقشۀ از پیش تعیین شده دستگیر میشود تا پس از گذراندن دوران محکومیتش از زندان آزاد شود اما او علاقهی زیادی به مادرش دارد و رخ داد پیش آمدی تلخ در بیرون از زندان او را مجبور میکند تا از زندان فرار کند…
والش یکی از کارگردانان برجستۀ هالیوود است. او پس از جان فورد ساخت بیشترین تعداد فیلم را در کارنامۀ خود دارد. والش در این فیلم گانگستری موفق شده یک جانی را به گونهای تصویر کند که مخاطب در عین همراهی با او، احساس ترحم یا دلسوزی در طرفداری از یک جنایتکار را نداشته باشد. در این فیلم شخصیت جرت بر اساس قاتلی نیویورکی ساخته شده است که آخرین کلمات او اینچنین بود: «عشق مرا به مادرم بفرستید».
فیلم The Best Years of Our Lives (بهترین سالهای زندگی ما)
فیلم «بهترین سالهای زندگی ما» (The Best Years of Our Lives) محصول ۱۹۴۶ به کارگردانی ویلیام وایلر است. این فیلم روایتگر زندگی سه تن از سربازان وظیفهی آمریکایی است که پس از پایان جنگ جهانی دوم به خانههایشان باز میگردند اما زندگی دیگر مثل سابق نیست و…
وایلر در این فیلم سعی میکند پس از معرفی سریع شخصیتها، وارد جزئیات زندگی آنها شده و مشکلات حاصل از جنگ را بعد از اتمام آن برای بازماندگان آسیب شناسی کند. با فیلمی روبهرو هستیم که خانواده شاکلهی زندگی هر فرد را تشکیل میدهد که نتیجهی استفاده از یک دوربین حرفهای است. در تکتک صحنهها محل قرارگیری دوربین به نحوی است که در عین حفظ حرمت و احترام، دریافت حسی مخاطب از احساس شخصیتها را در سطح بالایی نگه میدارد. از این حیث شاید بتوان این فیلم کلاسیک را یکی از موفقترین آثار تاریخ سینما در ترسیم نقش خانواده دانست.
فیلم Rope (طناب)
فیلم «طناب» (Rope) محصول سال ۱۹۴۸ به کارگردانی آلفرد هیچکاک و با بازی جیمز استوارت است. داستان این فیلم کلاسیک راجعبه دو پسر جوان است که به نظریهی انسان برترِ نیچه اعتقاد دارند. آنها تصمیم میگیرند یکی از دوستانشان را با طنابی خفه کنند…
آنچه هیچکاک را برای ساخت فیلمی با برداشت بلند، مصمم داشته نه صرفاً فرار از تکراری شدن که بیشتر کسب تجربیاتی نو است. کل فیلم طناب در یک لوکیشن میگذرد که پس از کات به درون خانه دیگر کات مرسومی در آن وجود ندارد. هر چند که دوربین در چند مورد با حرکت به سمت یکی از بازیگران در سیاهی فرو میرود و دوباره با برگشت به عقب باقی ماجرا را روایت میکند. خود هیچکاک از نتیجهی کار راضی نیست و اعتراف میکند که دیگر حاضر به استفاده از چنین تکنیکی نیست. طبعاً هیچگاه نمیتوان تدوین را به طور کامل از سینما حذف کرد، مخصوصاً در کارهای هیچکاک که یکی از ارکان آن را p.o.v تشکیل داده است. اما نکته اینجاست که خیلیها به اشتباه فکر میکنند کارهای هیچکاک صرفاً بر پایه تدوین استوار است، در صورتی که تدوین در ترکیب با میزانسن شاکلهی فیلم هیچکاکی است. در واقع با وجود آنکه با یک برداشت بلند روبهرو هستیم هنوز هم به راحتی میتوان فهمید که هیچکاک پشت دوربین است؛ و وقتی هیچکاک پشت دوربین باشد، اغلب مواقع میتوان به او اعتماد کرد حتی اگر خودش از نتیجه راضی نباشد!
فیلم The Grapes of Wrath (خوشههای خشم)
فیلم «خوشههای خشم» (The Grapes of Wrath) محصول سال ۱۹۴۰ به کارگردانی جان فورد و با بازی هنری فوندا است. این فیلم اقتباسی است از رمانی به همین نام، نوشتۀ جان استاین بک. داستان این فیلم کلاسیک با برگشت تام جود (فوندا) به خانه از ندامتگاه کلید میخورد. اما بازگشت او به خانه با بحرانی اقتصادی توأم است که ادامۀ کار و زندگی را برای بسیاری از خانوادهها دشوار کرده است.
در خوشههای خشم با آدمهای سادهای روبهرو هستیم که توقع زیادی ندارند. آنها فقط میخواهند در کنار هم در «خانه»ی خودشان یعنی جایی که در آن خانواده تعریف میشود کار و زندگی کنند. تصویری که جان فورد از این خانواده به ما میدهد نه فقر است، نه قناعت و نه ترحم، بلکه دردی مشترک میان انسانها است. پدربزرگ هم که فقط میخواهد در خاکی دفن شود که روزگاری را در آن رشد کرده است. اما این خانواده مجبور به کوچ کردن است. در این مسیر جان فورد مفاهیمی از انسانیت تا مرگ را برای ما به تصویر میکشد. مادری که جان فورد در این فیلم و فیلم «درۀ من چه سرسبز» بود میسازد همیشه به یاد مخاطب میماند.
در نهایت خوشههای خشم موفق به دریافت دو اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین کارگردانی شد.
فیلم The Last Hurrah (آخرین هورا)
فیلم «آخرین هورا» (The Last Hurrah) یا تلاش واپسین محصول ۱۹۵۸ به کارگردانی جان فورد و با بازی اسپنسر تریسی است. داستان این فیلم کلاسیک روایتگر آخرین تلاش یک سیاستمدار کهنه کار برای پیروزی دوباره در انتخابات شهرداری است؛ آن هم در دورانی که تلویزیون جای خود را در خانههای مردم باز کرده در حالی که او با شیوۀ جدید تبلیغات به کل بیگانه است…
بدون شک نمیتوان نقش جان فورد را به عنوان یکی از پایههای احیای ارزشها و سنتهای جامعۀ آمریکایی کتمان کرد. فورد که در آثار قبلی خود به وضوح علاقهاش را در حفظ سنتهای اصیل یک جامعه نشان داده بود، این بار خطر حرکت به سمت جوامعی متمدن را در نابودی این ارزشها گوش زد میکند. در این بین به هیچ وجه نمیتوان به راحتی از بازی بینظیر اسپنسر تریسی در این فیلم عبور کرد.
فیلم The Man Who Shot Liberty Valance (مردی که لیبرتی والانس را کشت)
فیلم «مردی که لیبرتی والانس» (The Man Who Shot Liberty Valance) را کشت محصول سال ۱۹۶۲ به کارگردانی جان فورد و با بازی جیمز استوارت و جان وین است. داستان این فیلم وسترن با ورود یک سناتور (استوارت) به شهری کوچک آغاز میشود. شهری که روزگاری را در آن سپری کرده است. حال برای تشیع جنازۀ مردی که نقش مهمی در زندگی او داشته به این شهر برگشته است…
این فیلم کلاسیک آخرین فیلم سیاه و سفید جان فورد و احتمالاً آخرین شاهکار او است. در این فیلم با یک روایت فلش بکی روبهرو هستیم اما آیا این اتفاق باعث میشود گذشته بر حال تقدم یابد؟ مطلقاً خیر! نگاه جان فورد همچنان که در فیلم «درۀ من چه سرسبز بود» شاهد آن بودیم، نگاهی در جستجوگر در گذشته است. نگاهی که در حال ما ریشه دوانده است. او از رفقات، خانواده و گذشت به حد تعادل قصه میگوید. یکی از دیالوگهای معروف فیلم چنین است: «وقتی افسانهها به واقعیت بدل میشوند، افسانهها را چاپ کن». بگذارید سخنان پیشینم را اینگونه اصلاح کنم: مردی که لیبرتی والانس را کشت، قطعاً آخرین شاهکار جان فورد است.
ارسال دیدگاه