بهترین فیلم های جیمز استوارت | از «سرگیجه» تا «مردی که لیبرتی والانس را کشت»

اگر بخواهیم “جیمز استوارت” را در قالب مشخصی قرار دهیم کار غیرممکنی را انجام داده‌ایم. مسلماً این بازیگر هم در کارنامه خود آثار ضعیفی داشت، اما زمانی که تصمیم گرفت در آثار مهم یا نوآر شرکت کند، به یک ستاره تبدیل شد.

به گزارش حرف تازه به نقل از پروشات ، مدتی طول کشید تا استوارت جایگاه خود را پیدا کند، و به توصیه “مارگارت سولاوان” (Margaret Sullavan) درحالی روی صحنه قرار گرفت که اجرای طبیعی از خود نشان داد، آن هم پیش از اینکه متد اکتینگ رایج شود. خودش اصرار داشت که بازی نمی‌کند بلکه واکنش نشان می‌دهد، گرچه رفتارش فروتنانه بود، با این حال موفقیت‌هایش از تلاش‌های او ناشی می‌شد.

اگر او در یکی از بمب گذاری‌های وزارت نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا علیه نازی آلمان کشته می‌شد، برای همیشه به عنوان برنده اسکار نقش یک گزارش در فیلم “داستان فیلادلفیا” (The Philadelphia Story – ۱۹۴۰) ساخته “جرج کیوکر” (George Cukor) به یادماندنی می‌شد. با این حال آثاری که پس از مشاهده این حادثه دردناک بشری دید تاثیرگذاری بیشتری داشت.

گاوچران‌ها، پلیس‌ها، هوانوردها، مجرمین، پدران، موزیسین‌ها و دلقک‌هایی که او نقشش را ایفا کرده با احساساتی مانند گناه، شیفتگی، احساسات سرکوب شده یا تردید روبرو هستند، اما او و کارگردان‌هایی مانند “آلفرد هیچکاک” (Alfred Hitchcock) و “آنتونی‌مان” (Anthony Mann) همگی ایده آلیست بودند و به همین دلیل آثاری که در اینجا معرفی می‌کنیم جز آثار برتر هستند.

بهترین فیلم های جیمز استوارت :


آقای اسمیت به واشینگتن می‌رود – Mr. Smith Goes to Washington – ۱۹۳۹

کارگردان: فرانک کاپرا (Frank Capra)

استوارت در زمان اجرا در فیلم “نمی‌توانی این را با خودت ببری” (You Can’t Take It with You – ۱۹۳۸) که جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد اسکار را برای او به ارمغان آورد، با جایگزین شدن به جای “گری کوپر” (Gary Cooper) در این فیلم “فرانک کاپرا” (Frank Capra) ثابت کرد یکی از بهترین بازیگران سینماست. استوارت در نقش رنجری که حالا به یک سناتور تبدیل شده، توانست سادگی‌ای که که “کلود رینس” (Claude Rains) و “ادوارد آرنولد” (Edward Arnold) به آن دچار بودند، را نشان دهد. در این اثر حماسی (که استوارت با صدای بم خود عناصر حماسی آن را بیشتر کرد)، او توانست ایده‌های دوکراسی را نشان دهد که بسیاری از سیاست مداران معتقد بودند فیلمنامه “سیدنی باکمن” (Sidney Buchman) آن‌ها را نجات داده است.


فروشگاه کنار خیابان – The Shop Around the Corner – ۱۹۴۰

کارگردان: ارنست لوبیچ (Ernst Lubitsch)

تصویر اروپا در دو فیلمی که استوارت با سولاوان در سال ۱۹۴۰ همکاری داشت، بسیار جالب است. “فرانک بورزیگی” (Frank Borzage) در فیلم “طوفان مرگبار” (The Mortal Storm) با نمایش طلوع نازی‌ها انزواطلبی را به چالش کشید؛ اما لوبیچ در این فیلم استوارت و سولاوان را در نقش فروشنده‌های یک بوتیک در بوداپست نشان می‌دهد که هرروز باهم کل کل دارند اما نمی‌دانند که عاشق هم هستند و بنابراین روحیه جمع گرایی نمایش داده می‌شود. دلیل انتخاب استوارت در این نقش توسط لوبیچ این بود که نمی‌خواست به کلیشه‌های قدیمی انتخاب بازیگر جذاب و اغواکننده بسنده کند.


چه زندگی شگفت انگیزی – It’s a Wonderful Life – ۱۹۴۶

کارگردان: فرانک کاپرا

آیا می‌توانید تصور کنید “جرج بیلی” (George Bailey) روی پل یک رودخانه خروشان با همزاد شرور خود مبارزه کند؟ این پایان فیلمنامه اقتباسی “کلیفورد اودتس” (Clifford Odets) از داستان کوتاه “فیلیپ ون دورن استرن” است که کاپرا امیدوار بود از سایر فیلمنامه های تکراری متفاوت باشد. در این زمان استورات به دنبال شروعی تازه بود و به انستیتوی استعدادیابی ملحق شده بود تا کنترل سرنوشتش را برعهده بگیرد. متاسفانه این داستان درباره شهری کوچک محبوب نشد، و بازسازی تلویزیونی آن در سال‌های ۱۹۷۰ با اقبال مواجه شد، به طوری که هنوز نمی‌توانیم بدون تصور استوارت در کمک به فرشته “هنری تراورز” (Henry Travers) کریسمس را آغاز کنیم.


هاروی – Harvey – ۱۹۵۰

کارگردان: هنری کاستر (Henry Koster)

تصمیم استوارت برای حضور در نسخه سینمایی داستان برنده پولیتزر نوشته “مری چیس” نقش “الوود پی.دود” باعث شد پس از یک دهه به برادوی بازگردد تا جایگزین “فرانک فی” (Frank Fay) که در تور تابستانی به سر می‌برد، بشود. این انتخاب موفق بود و به خاطر بازی در نقش دائم الخمری که یک خرگوش نامرئی دو متری همیشه همراهش است، توانست برای چهارمین بار نامزد اسکار شود. “جوزفین هال” (Josephine Hull) برای بازی در نقش خواهر غمگین الوود جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آورد، اما کاستر بیشتر از بازی استوارت لذت برد که به نظر او استعدادش را ثابت کرد.


خم رودخانه – Bend of the River – ۱۹۵۲

کارگردان: آنتونی‌مان (Anthony Mann)

استوارت در قرارداد فیلم “هاروی” ذکر کرده بود که در فیلم “وینچستر ۷۳” (Winchester ’۷۳ – ۱۹۵۰) مان هم حضور خواهد داشت. این قرارداد به هشت فیلم منجر شد که پنج فیلم وسترن روانشناسانه آن توانستند جنبه‌های تاریک روان او را نشان دهند. در این فیلم از قانون گذار صلح جوی فیلم “دستری دوباره می‌راند” (Destry Rides Again – ۱۹۳۹) ساخته “جرج مارشال” (George Marshall) خبری نبود و به جای آن مردی را می‌دیدیم که حاضر بود هرکاری کند تا کنترل قطار میسوری به اورگن، “آرتور کندی” (Arthur Kennedy) و بازیگران را در اختیار بگیرد؛ اما اجرای غیرقابل پیشبینی استوارت است که آن را به یک نوآر دیدنی تبدیل می‌کند.


مهمیز برهنه – The Naked Spur – ۱۹۵۳

کارگردان: آنتونی‌مان

سومین وسترن استوارت با مان که کلیشه‌های وسترن‌های قدیمی درباره درستکاری و شایستگی را کنار زده و آن را با غم و اندوهی جایگزین می‌کند که نتیجه فروپاشی مردانگی در آمریکای پس از جنگ تأثیر آن بر هالیوود کمونیست است. استفاده از تکنیک تکنی کالر در لوکیشن ها وضعیت روانی شخصیت را نشان داده و تلاش او برای بازیابی سرزمینش را هویدا می‌کند. تلاش‌های شخصیت او برای اجراب عدالت برای “رابرت رایان” (Robert Ryan) فراری استعداد استوارت را نشان می‌دهد. انگار او و مان می‌خواستند فیلم “داستان گلن میلر” (The Glenn Miller Story – ۱۹۵۴) را به خاطر بی رحمی‌اش مجازات کنند.


پنجره عقبی – Rear Window – ۱۹۵۴

کارگردان: آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock)

استوارت پس از بازی در نقش یک گزارشگر بدبین در فیلم نوآر “با نورث ساید ۷۷۷ تماس بگیر” (Call Northside ۷۷۷) ساخته “هنری هاتاوی” (Henry Hathaway)، در دومین همکاری خود با هیچکاک پس از “طناب” (Rope – ۱۹۴۸) به او پیوست. او در نقش عکاسی که حین مراقبت از مردی پاشکسته در محله روستای گرینویچ جاسوسی می‌کند، برای اثبات اینکه “ریموند بر” (Raymond Burr) زنش را کشته، از دوست دخترش “گریس کلی” (Grace Kelly) استفاده می کد. عناصر رازآلود فیلم شبیه آثار “مک گافین” (MacGuffin) است، اما هیچکاک برای ترساندن بیننده از تکنیک‌ها و درک خود از روان تماشاگر استفاده می‌کند. با این حال با وجود نبوغ او و طراحی پیچیده “هنری بومستد” (Henry Bumstead)، این رابطه زیبای استوارت با جدیت خاص خودش و زیبایی اغواکننده کلی است که فیلم را دیدنی می‌کند.


سرگیجه – Vertigo – ۱۹۵۸

کارگردان: آلفرد هیچکاک

آخرین همکاری استوارت با ارباب دنیای وحشت پس از “مردی که زیاد می‌دانست” (The Man Who Knew Too Much – ۱۹۵۶) با نقدهای مختلف مواجه شد و مجله تایم آن را “داستان تکراری دیگری از هیچکاک” توصیف کرد. فیلمنامه اقتباسی از رمانی نوشته “پییر بوالو” و “توماس نارنسجک” درباره داستانی رازآلود و مرموز که بار داستان بر دوش تصاویر گیج کننده است که بیننده را هرچه بیشتر به هزارتوی تاریک خود فرو می‌برد. با این حال هرکسی می‌تواند با این فیلم ارتباط برقرار کند و “کیم نواک” (Kim Novak) هم نقش زنی را ایفا می‌کند که هیچکاک عاشقش می‌شود. استوارت نقش یک بازنده ۴۹ ساله را ایفا می‌کند، و تمایل او برای اجرای شخصیت‌های پیچیده او را جذاب کرده است.