بهترین فیلم های جان فورد | از دلیجان و خوشه های خشم تا جویندگان و مردی که لیبرتی والانس را کشت

“درباره هنر با من حرف نزنید، من برای پرداخت اجاره ها فیلم می سازم.”

این جمله معروف از جان فورد، کارگردان افسانه ای، صحت ندارد. شاید فورد در ظاهر نسبت نقد و بررسی فیلم هایش واکنش و مقاومت نشان دهد، اما در هالیوود فیلم هایی ساخته است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت. شاید هیچ کارگردانی از فورد بهتر نباشد و از طرفی دراین باره بیشتر سکوت نکرده باشد.

به گزارش حرف تازه ، گرچه سینمای مدرن امروز سینمای اورسن ولز و آثار تفکربرانگیز اینگمار برگمن را می پرسد و فورد را یک سانتیمانتال صرف می داند. اما شاید ندانید که فورد کارگردان توسط افرادی ولز، برگمن، گدارد و هر کارگردان شناخته شده تری پرستش می شد (به طوریکه برگمن او را بزرگ ترین کارگردان جهان می داند).

احتمالا دلیلش این است که فورد، حتی در هنری ترین آثار خود، هرگز دیدگاه هنری نداشت و اصلا دوست نداشت درباره آن ها صحبت کرده و آن را در جمع عموم مورد نقد و بررسی قرار دهد. همچنین دلیلش این است که پس از بازسازی آثار مختلف وسترن، دیدگاه فورد درباره تاریخ تا حدی ساده لوحانه است.

آشکار است که در فیلم های او نمی توانیم به دنبال مستندسازی تاریخ و گذشته باشیم زیرا هرگز هدف او این نبود. گرچه از لحاظ حقایق تاریخی در فیلم های او نقص هایی وجود دارد، اما عادت تمسخر نژادی اوست که شاید بیننده مدرن را آزار دهد.

این مسئله برای بومیان آمریکایی حتی بدتر هم بود (مسئله ای که شاید خود فورد هم سال ها بعد آن را می پذیرفت). به ازای هر فیلمی مانند “دژ آپاچی” و “پاییز قبیله شاین” (Autumn Cheyenne) که نسبت به مشکلات بومیان آمریکایی نگاه دلسوزانه تری دارد، فیلم های دیگری را می بینیم که بومیان آمریکایی را مانند یک دشمن بی رحم نشان می دهد و اثری از مضامین محبوب فورد یعنی دلسوزی، اجتماع پذیری و تعهد وجود ندارد (البته این موضوع که جان وین ستاره دیالوگ های زیبایی در این فیلم ها داشته نیز به موضوع کمکی نمی کند).

از این نظر فورد محصول زمانه خویش است. با این وجود، نادیده گرفتن فیلم های او تنها به این دلیل که تفکر زمانه خویش را در معرض نمایش می گذاشتند، نه تنها نادیده گرفتن تسلط فنی او بر فیلم سازی بلکه نادیده گرفتن دیدگاه و جهان بینی هنری اوست، گرچه شاید با بهترین جهان گیری موجود برابر نباشد. فیلم های فورد هرگز برای موفقیت از نظر تاریخی ساخته نشده اند، همچنین قرار نیست از منظر اجتماعی بررسی شوند، بلکه باید به دیدگاه انسانی، روحی و سیاسی آن ها توجه کرد.

این کارگردان با وجود ساخت بیش از پنجاه فیلم ناطق و چندین فیلم صامت، مسلما آثار ارزشمندی را در کارنامه خود دارد که بسیاری از آنان نادیده گرفته شده اند. در اینجا می خواهیم پانزده فیلم برتر او را به شما معرفی کنیم که از بهترین آثار سینمای آمریکا محسوب می شوند. با ما همراه باشید.

بهترین فیلم های جان فورد


۱۵. سه پدرخوانده –  Three Godfathers– ۱۹۴۸ | بهترین فیلم های جان فورد

فیلم های وسترن کریسمسی مضامین ساده ای دارند، اما این فیلم با جلوه های زیبای فنی، طنز گرم و صحنه های سرقت از بانک توجهتان را به خود جلب می کند. جان فورد به ندرت صحنه های اکشن خود را به سرعت آغاز می کند و صحنه تیراندازی این فیلم هم قرار نبود به سرعت آغاز شود و فضای فیلم را آماده کند، بلکه قرار بود صحنه ای را ایجاد کند که سه شخصیت اصلی فیلم بتوانند به تدریج خود را از طریق آن نشان دهند.

جان وین، هنری کری جونیور و پدرو آرمنداریز، در یک بیابان بی آب و علف به یک کلانتر انتقام جو و یک زن باردار درحال مرگ برخورده و از آنجا داستان نمادین مذهبی آغاز می شود. داستان قدیمی سه مرد دانا از طریق داستان رستگاری و مسئولیت پذیری به نسل بعدی معرفی شده و نماد جدید مردانگی از طریق پدران نشان داده می شود نه از طریق تیراندازان خشمگین.

سپس نیمه سوم داستان آغاز شده و جنبه های تاریک فیلم به نمایش درمی آید که با وجود صحنه خودکشی عید پاک از فیلم “چه زندگی شگفت انگیزی” (It’s a Wonderful Life) یک قدم جلوتر است. بنابراین سه پدرخوانده ترکیبی از سه بخش متفاوت است که هر کدام می توانند در رابطه با بیننده متفاوتی ساخته شده و موضوع و جنبه جدیدی را به نمایش بگذارند. این فیلم یکدست اگر به طور کلی درنظر گرفته شود، یک اثر مذهبی تاثیرگذار است که از دیدگاه سکولار و متفاوت بررسی می شود.


۱۴. مرد آرام – The Quiet Man – ۱۹۵۲

زمانی که فورد در اساطیر آمریکای شمالی درگیر نمی شد، به اساطیر جهان توجه می کرد. او در این فیلم از طریق شخصیت شان تورنتون به ریشه ایرلندی خود بازگشته و با استفاده از خاطرات عاشقانه خود، جهانی را نشان می دهد که در ذهن خودش بود و تغییر نکرده است. ایرلندی که جان فورد نشان می دهد به همان اندازه واقعی است که خاورمیانه فیلم “فارگو” (Fargo) واقعی است.

حتی فیلم “چه سرسبز بود دره من” (How Green Was My Valley) با حضور ولز که یک دنیای زیبا را نشان می داد، بازهم عناصری از الکل، مبارزه و زنان درحال گریه که از مشکلات خود شکوه می کردند را نیز نشان می داد و کاملا سفید نبود. بنابراین می توان این فیلم را یک اثر تخیلی دانست که جهان پریان را نشان خواهد داد.

با این حال نمی توان این فیلم را تنها یک قصه دانست. فورد به مناظر بیشتر اهمیت داده تا داستان و در نشان دادن این مناظر زیبا از هیچ کاری دریغ نمی کند. در این فیلم عناصر داستان کنار رفته اند.

این فیلم با کمک موسیقی و البته بدون استفاده مستقیم از نت های آن، عشق و طنز را بدون کمترین ارتباط ممکن در کنار هم قرار می دهد و مضامین نامرتبط سنت، وراثت و غرور کهن را به نمایش می گذارد. شاید تصور کنید محتوای این فیلم از ساختارش مشخص نیست. گرچه هیچ کدام از این مضامین از دیگری برتر نیستند اما هنر فورد در متعادل سازی آن ها بعث ایجاد یک اثر غنی می شود .

از جمله زیباترین صحنه ها صحنه های بدون دیالوگ وین و معشوقه اش مارین اوهاراست. ای.تی مجبور نبود برای نشان دادن تاثیر درام فورد بر داستان سانتیمانتال اسپیلبرگ صحنه معروف آن دو در باد را نشان دهد.

با این حال اسپیلبرگ هرگز نتوانست زیبایی کلاسیک این اثر را تکرار کند و تنها در صحنه پایانی اثر خود صحنه مشابهی را نشان داد. هرگز هیچ فیلمی نتوانسته عناصر طنز و عاشقانه را به این زیبایی در کنار هم قرار دهد.


۱۳. اسب آهنین – The Iron Horse – ۱۹۲۴

یکی از پرفروش ترین فیلم های سال های ۱۹۲۰، یک اثر کلاسیک صامت، که همانند آثار دیگر عناصر شخصی و تاریخی را ادغام نکرده است. نسخه کامل آن دو ساعت و نیمه بوده، و داستان پیشرفت در آشوب قرن ۱۹ آمریکا را نشان می دهد.

ساخت اولین خط ریلی راه آهن در دوره های قبل، بعد و در حین جنگ داخلی، غرب و شرق و شمال و جنوب را به هم متصل می کند. این دوره پرفراز و نشیب نشان دهنده آرزوهای بزرگ مردان این سرزمین و همکاری کارگرانی است که با وجود آمدن از ملیت های مختلف و طی کردن مسافت های طولانی برای رسیدن به این سرزمین، از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنند.

فورد در این فیلم استعداد توجه به جزئیات شاعرانه، رمانتیک و جذاب را نشان می دهد. این فیلم از این کارگردان با گذشت زمان پیچیده تر و غنی تر شده و نشان می دهد که فورد برای ثابت کردن تصویر ذهنی خود از یک سرزمین یک نمای بزرگ را انتخاب می کند.


۱۲. آنان قابل چشم‌ پوشی بودند – They Were Expendable – ۱۹۴۵

این فیلم بلافاصله پس از بازگشت فورد از آرام جنوبی به عنوان مستندی درباره نیروی دریایی ساخته شد. این فیلم میزان خویشتن تری و عدم وجود بلندپروازی را نشان می دهد که شاید کمتر در فیلم های جنگی هالیوودی به آن اشاره شود. نمایش مکرر صحنه های تلخ و غم انگیز جنگ و خونریزی در مکان های مختلف نشان از یک اتفاق مهیب و ترسناک است.

اما گویا فورد بیشتر به روابط انسانی علاقه مند است تا نمایش صحنه های جنگ و به همین دلیل تا حدودی از صحنه های مبارزه فاصله گرفته و به سمت روابط شخصیت ها پیش می رود. در یک سوم ابتدایی فیلم شاهد این موضوع هستیم که معنای انسجام و همبستگی بیشتر در فرم و ساختار فیلم نهفته است زیرا فورد تلاش می کند تا حد امکان از شخصیت ها و کنش های آنان دور بماند و بی طرف باشد (این یک مشخصه نادر است که شاید جان وین هم از پس آن برنیاید.)

اینجاست که فورد روابط دوران جنگ را به بررسی گذاشته و نشان می دهد که در دوران مرگ و میر جنگ شکل گیری روابط آسان و البته به هم زدن آن هم آسان تر است. گرچه جان هرکسی باارزش است اما گویا در محاسبات جنگی و برد و باخت جان انسان ها هیچ اهمیتی ندارد. فور با کمی پذیرش و البته عذاب وجدان شخصی، تراژدی ناشی از جنگ بر روان و زندگی انسان را نشان می دهد.


۱۱. کاروان سالار – Wagon Master – ۱۹۵۰

یک فیلم وسترن تمام عیار از جان فورد که در آن نه خبری از ستاره های بزرگ است، نه داستان عاشقانه، نه قهرمان بزرگ، و نه هیچ چیز دیگر، تنها یک داستان ساده و بی غل و غش است که با مضامین خشونت، مردانگی و شکل گیری اجتماع ساخته می شود.

این جامعه یک واگن قطار است که گروهی از چادرنشینان و فراریان گرد هم آمده اند که برخی از آن ها، از جمله مورمون ها، نباید تفنگ در دست بگیرند. مورمون ها که از شهر قدیمی خود بیرون رانده شده و در یک مسیر خطرناک به دنبال یک بهشت هستند و در این میان از چنیدن مبارز تفنگ به دست استفاده می کنند تا از آن ها محافظت نمایند.

درحالی که فیلم “دلیجان” (Stagecoach) ساکنان درون یک مکان و ساکنان طبیعت را باهم مقایسه می کند، درحالی که در این فیلم طبیعت را به عنوان نماد امید، رستگاری، زایش و شانس می بیند. یک فیلم زیبای پس از جنگ که به زمانی چشم دوخته که سلاح و شیطان در آن جایی نداشته و با امید منتظر چنین روزی است.

و گرچه شیطان و آشوب همراه با قانون شکنی از راه می رسد، اما در دنیایی هستیم که خشونت و خونریزی تمام ندارد و بشریت را در آستانه نابودی قرار داده است. جان فورد اغلب “کاروان سالار” را جز فیلم های وسترن مورد علاقه خود می داند و دلیل علاقه او به این فیلم مشخص است. او به ندرت توانست دقیقا به آنچه می خواست برسد و با این فیلم به هدفش دست یافت.


۱۰. چه سرسبز بود دره من – How Green Was My Valley – ۱۹۴۱

نیمی از دلیل محبوبیت این فیلم در دنیای امروز به دلیل فیلم “همشهری کین” (Citizen Cane) است، این درام اواسط قرن گذشته با ساخت در یک روستای معدنی ولز توانست بهترین فیلم اسکار را شکست دهد. گرچه این فیلم به زیبایی “همشهری کین” نیست اما این فیلم به راحتی می تواند هر فیلم دیگری را شکست دهد، مخصوصا از نظر فیلم های چند سال اخیر.

این فیلم که یک سال پس از “خوشه های خشم” (The Grapes of Wrath) اکران شد، یکی دیگر از پیام آوران طبقه کارگر و مشکلات آنهاست. اما این بار فورد با تمرکز بر قدرت خاطرات، یک فیلم زیبا خلق کرد که از هر اثر دیگری زیباتر است.

نمی توان گفت که این فیلم کاملا درباره گذشته است و یکی از بهترین جلوه های مشکلات میان سنت و مدرنیته را نشان می دهد. فیلمنامه فیلیپ دان افرادی را که اتحاد را به منزله سوسیالیسم می دانند نقد کرده و در مقابل گذر زمان مقاومت می کند.

اگر بخواهیم بگوییم که این فیلم در یک مورد غرض ورزانه عمل کرده و به یک عده حمله کرده است، آن عده گروه های مذهبی افراطی هستند که مورد نقد قرار گرفته و به جای آن دیدگاه های متعادل درباره وابستگی معنوی و کارکرد عملی برجسته می شود. در هر صورت از تابستان نورانی آن تا مناظر زیبای زمستانی اش، همه تصاویری که در فیلم “چه سرسبز بود دره من” نمایش داده شده اند دوره ای از تاریخ زمین را تحسین می کنند که گویی از دست رفته است.


۹. سفر دریایی طولانی به خانه – The Long Voyage Home – ۱۹۴۰

این فیلم جان فورد از فیلم های بعدی او مانند “مرد آرام” و ” دختری‌ با روبان‌ زرد” روایی تر است. با این حال به عنوان اقتباسی از چهار نمایشنامه مختلف یوجین اونیل، یک درام دریایی تاریک است که به مکان های مختلف رفته و زندگی بر روی یک کشتی بخار بریتانیایی و زندگی غمبار در روزهای جنگ را نشان می دهد.

بخش اصلی فیلم در روزهای سیاه دوران نازی رخ می دهد. درحالی که فورد اغلب مناظر نامحدود آمریکا را به نمایش می گذارد، در اینجا اقیانوس نامحدود را رها کرده تا دنیای فلزی که انسان به آن چسبیده را به تصویر بکشد. در حقیقت فورد به کمک این فضا اضطراب و پارانویای ملتی را نشان می دهد که هرکس می تواند به منزله یک جاسوس برای دشمن باشد.

فیلم بردار افسانه ای گرگ تولاند (که یک سال پیش از کار در همشهری کین یک سال استراحت کرد) در این فیلم با فورد همکاری داشت و فورد برای ایجاد یک فضای تاریک از نور و سایه، آسمان تاریک و صحنه های وهم آور استفاده کرده است. گلنسرین یک قایق تنهاست که هرکس می تواند در آن بمیرد اما پایان تراژیک آن نشان دهنده دنیای تاریک تری است. زمانی که سفر دریایی طولانی به خانه به پایان می رسد، حتی لهجه سوئدی جان وین نیز نمی تواند پایان غم انگیز فیلم را از بین ببرد.


۸. دختری‌ با روبان‌ زرد – She Wore a Yellow Ribbon – ۱۹۴۹

فورد تا اواسط سال های ۴۰ آثار هنری و شخصی می ساخت که حتی برای تنگ نظران حساس اسکار هم جالب بودند (با این حال چه سرسبز بود دره من در دریافت جایزه اسکار از همشهری کین پیشی گرفت، زیرا همشهری کین در زمان خودش ترسناک تلقی می شد).

اگر بخواهیم زمانی را مشخص کنیم که فورد از علایق هالیوودی فاصله گرفت، احتمالا با “سه گانه نظامی” بود که در سال ۱۹۴۸ با فیلم “دژ آپاچی” آغاز شد و با فیلم “ریو گرانده” (Rio Grande) در سال ۱۹۵۰ پایان یافت. البته نمی توان گفت این سه فیلم چالش برانگیزند. فیلم “دختری با روبان زرد” با زیبایی خاص و بصری اش یک اثر خاص بود. فورد درباره انتخاب رنگ اصلی فیلم مطمئن نبود و میان رنگ های زرد و آبی و قرمز پررنگ و خونین شک داشت.

اما داستان بدون طرح این فیلم باعث شد از ساختارهای فیلم های وسترن و روایت دار اولیه فاصله بگیرد. این فیلم یک فیلم خطی نیست بلکه یک داستان شلوغ و درهم پیچیده از یک دوره و یک مکان است که تنها یک هفته از آن  به نمایش درمی آید. هر لحظه فیلم زنده و پرتب و تاب است و  حس زندگی را در به بیننده القا می کند.

شخصیت جان وین یک کاپیتان به نام ناتان بریتلز است که همیشه خود را به سربازانش متعهد می داند، حتی در آخرین روزهای بازنشستگی. احتمالا فورد که از علاقه خود به گذشته اطلاع دارد، عناصر غمبار تاریخ را به داستان اضافه می کند و آن را در کنار تازگی داستان حفظ می کند.

داستان این فیلم همانند تکه ای از یک داستان بلندتر است که آغاز و پایان مشخصی دارد و گویا هر لحظه می تواند به پایان برسد و البته جذابیت فیلم هم در همین نکته نهفته است. زمان برای نظامیان در حال گذران است، چه بریتل ها آنجا باشند چه نباشند. بهترین کاری که او می تواند انجام دهد این است که آنجا مانده و تا جایی که می تواند کمک شان کند، با وفادار ماندن به حال گذشته وفادار بماند تا بتواند آینده را نیز حفظ کند.


۷. دژ آپاچی – Fort Apache – ۱۹۴۸

اولین سه گانه نظامی فورد اولین تجربه او از همکاری مشترک و کنار هم قرار دادن جان وین و هنری فونداست. گویی تضاد این دو شخصیت در کنار هم نوعی سبک رهبری غیرقابل مقایسه را به وجود آورده است.

درحالی که کاپیتان وین، کیربی یورک به حالت غیررسمی به سربازانش فرمان می دهد، ستوان کلنل ترزدی با بازی فوندا یک فرد مستبد و زورگو است که آپاچی را اداره کرده و گرچه شاید شجاع و خوش نیت به نظر برسد اما درحقیقت لجباز و گستاخ است و این رفتار او با سربازان و دشمن هیچ نتیجه ای در پی ندارد.

احساسات پیچیده فورد نسبت به مقامات در این اثر او کاملا مشخص است زیرا او نسبت به هیچکدام از این دو رهبر نگاه مثبت و قابل اعتمادی نداشته و آن ها را به عنوان افرادی نشان می دهد که حتی با افرادی که جان خود ر به خطر می اندازند نیز صادق نیستند. رفته رفته این دیدگاه تغییر کرده و کارگردان سعی دارد تا رفتارهای انسانی نسبت به سربازان و فرودستان را تحسین کرده و نشان داده و این کار را از طریق آزادتر کردن ساختار و داستان های فرعی فیلم نشان می دهد.

رهبری ترزدی با طنز، عشق و گرما برجسته می شود تا جدیت اش در سایه قرار بگیرد. حتی داستان فرعی عاشقانه فیلم هم یکی از گرم ترین و تاثیرگذارترین داستان های فورد است که البته آن را مدیون شیرلی تمپل نوزده ساله است.

این حقیقت که فیلم برای شناخت این افراد و بررسی دنیای آن ها وقت می گذارد داستان را غمگین تر نموده و بر پوچی و بیهودگی آن می افزاید. با وجود صحنه های نبرد و سیاهی نمی توان دژ آپاچی را یک فیلم تماما سیاه توصیف کرد، این فیلم یک اثر زنده و تامل برانگیز است که باعث می شود هم با ستوان ترزدی همدردی کنید و هم با آپاچی.


۶. آقای لینکلن جوان – Young Mr. Lincoln – ۱۹۳۹

در همان سال که کاروان سالار جان وین را مشهور کرد، فورد اولین همکاری خود با بازیگر اصلی مرد مورد علاقه دیگرش، یعنی هنری فوندا، را روانه بازار نمود. درحالی که وین یک فرد شورشی و طغیانگر بود، فوندا جنبه آرام تر هویت آمریکایی را به نمایش می گذاشت، و در عین حال نقش های جزئی تر را به کارگران سخت کوشی می سپرد که برای پایبندی به نظم و عدالت سخت تلاش می کردند (برای بررسی بیشتر چنین شخصیت هایی باید به فیلم دژ آپاچی مراجعه کنید).

در این فیلم هنری فوندا جنبه های اساطیری و انسانی را به دوره ای از زندگی این رئیس جمهور قرن ۱۶ می افزاید که هنوز وکیل بود. گرچه این یک اثر زندگی نامه ای است اما از طریق نشان دادن جزئیات و به کمک اجرای فوندا، شخصیت حقیقی و بی پرده این رئیس جمهور به نمایش گذاشته می شود که در پی انجام کار درست است.

با وجود اینکه جان فورد در آثار دیگر خود غرب گذشته ها را نشان می دهد اما با داستان لینکلن جوان در پی نشان دادن قانون حاکم بر جامعه است، قانونی که از یک شهر کوچک آغاز شد. این فیلم در زمان اکران، به دلیل شرایط سیاسی آن زمان، در سطح بین المللی بحث برانگیز بود اما به دلیل روایت خالصانه خود توانست به جایگاه ماندگار برسد.

فورد که تحت تاثیر جدایی طلبان بدبین قرار نگرفته، با ترکیب تاریخ و تخیل خود نیکی قلب انسان ها و ملتش را نشان می دهد. شاید این لینکلن واقعی یا آمریکای حقیقی نباشد، اما به دلیل وطن پرستی فانتزی فورد و فوندا، یک اثر درخشان است.


۵. دلیجان – Stagecoach – ۱۹۳۹

این فیلم چقدر بزرگ است؟ آنقدر بزرگ که اورسن ولز در هنگام ساخت فیلم همشهری کین بیش از ۴۰ بار آن را تماشا کرد تا اصول فیلمسازی را بیاموزد. شاید این فیلم بزرگترین و برترین فیلم فورد نباشد، اما تمام عناصر فیلمسازی موجود در ذهن فورد را به خوبی در کنار هم قرار داده و فیلمی را تولید می کند که بسیاری آن را “اولین وسترن مدرن” می نامند.

یک فیلم که گرچه از نظر ساختار محدود است، اما از نظر مضامین وسیع بوده، و دلیجان را به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی دیده، و لایه های مختلف جامعه را در یک مکان و یک روستای کوچک به نام مونومنت ولی (اولین فیلم وسترن فورد که در این مکان ضبط شد) قرار می دهد که با خطرات و محدودیت های مختلف احاطه شده است.

خطر در انتظار آنهاست، در انتظار گروهی از آپاچی های قاتل، اما این خطر از اولین صحنه به نوعی در پس پرده است که ما این قبیله را به طور شفاف نمی بینیم و تنها نوعی تهدید انتزاعی محسوب می شوند. در نتیجه تنها یک حس شک، طنز و وابستگی میان شخصیت ها به وجود می آید که ناشی از این ترس است.

مضمون اصلی فیلم فلسفی است. همانطور که داک بون مست می گوید، “یک روزی، یک جایی، ممکن است آن گلوله یا بطری اشتباهی در انتظار جوسایا بون باشد. چرا باید نگران زمان و مکانش باشیم؟” چنین دیدگاه بدبینانه ای برخورد آپاچی ها و صحنه پایانی را تاثیرگذارتر می کند. این تنها آمریکا نیست. بلکه زندگی است. همه ما در کنار هم هستیم و به طوری به هم گره خوردیم که جدایی و رهایی مان از محدودیت های اجتماعی ترسناک به نظر می رسد.

مضامین سنگین، صحنه های هوشمندانه و لحن عمیق فیلم، دلیجان را به یک اثر وسترن موفق تبدیل کرده که سینمای آمریکا را به سمت بهتر شدن سوق داد. و این موفقیت مدیون جان وین نیز است.


۴. خوشه های خشم – The Grapes of Wrath – ۱۹۴۰

بهترین اثر غیروسترن جان فورد با اقتباس از یکی از بهترین رمان های تاریخ آمریکا در قرن بیستم، که با نشان دادن داستانی از فراریان داست بول، مضامین شخصیت، سیاسی و معنوی را با هم ترکیب می کند. و این موفقیت را با مشارکت با بهترین بازیگران به دست آورده است.

این بار نویسندگی جان اشتاین بک از هر فیملنامه نویس هالیوودی دیگری که معمولا فیمسازها را به خود دچار می کنند بهتر عمل کرده است (حتی اگر نانلی جانسون این رمان را به فیلمنامه تبدیل کرده باشد). اما جلوه اکسپرسیونیست فورد و فیلمبرداری گرگ تولاند روایتی از مرگ، وقار، مقاومت و همبستگی را به وجود می آورد که از اشتاین بک متمایز نیست.

فورد درباره فیلمسازی جمله معروفی دارد که فیلمسازی را به منزله “عکس برداری از چشمان مردم” می داند و با کمک اجرای هنری فوندا و جین دارول به این امر دست یافته است. در مناظر چالش برانگیز و مرگبار این فیلم شاهد زیبایی و شرارت روح انسانی هستیم.

با اینکه توانایی هنری فورد در طی سال ها بیشتر و بهتر بهبود یافت، خوشه های خشم یکی از اولین آثار اوست که به دلیل حس موجود در هر صحنه از همان آغاز موفق بود. این فیلم به دلیل حس و حال خاص خود می توانست لایق اسکار باشد.

در این فیلم فورد بزرگان و مقامات را با مضامین ترحم برانگیز، فاسدانه و طمع کارانه نشان می دهد درحالی که نسبت به طبقه پایین نگاه پاک تر و صادقانه تری دارد و آن ها را به عنوان انسان های سختکوش نشان می دهد. کاش تمام فیلم هایی که می خواهند بزرگی روح انسان را به تصویر بکشند اینچنین بزرگ، صادق و زیبا باشند.


۳. کلمنتاین عزیزم – My Darling Clementine – ۱۹۴۶

اقتباس فورد از یک داستان مشهور نشانه بلوغ آشکار این کارگردان در نیمه دوم سال های ۱۹۴۰ است. این فیلم می تواند به راحتی عنوان بهترین وسترن دهه را کسب کنید و دلیل این موفقیت در جزئیات آن نهفته است. رفتار بی ادبانه و ضداجتماعی وایات ارپ با ورود به شهر تامبستون و شگفتگی دو برادرش با دیدن رقص او در کلیسا، از جمله جزئیات داستان هستند.

در این زمان بود که فورد یاد گرفت به به شخصیت هایش هویت نمادین دهد، نه تنها از طریق حرفه شان (در دلیجان) یا شرایط شان (در چه سرسبز بود دره من) بلکه از طریق رفتار و دیدگاه های متغیرشان.

خود کلیسا، همراه با رسیدن یک مارشال متعهد از طریق وایات ارپ و راه اندازی یک مدرسه، یکی از گام های کوچک تامبستون برای تبدیل شدن به یک اجتماع امن تر و ساختاریافته تر است، اما اصلی ترین دلیل تغییر این شهر تغییر ذهنیت شهروندان آن است. داک هالیدی افسانه ای نماد فردی است که با درونش در کشمکش است و با تلخی ها، مشکلات، شرم و حسرتش در جنگ است.

ویاات هم با وجود کشمکش های درونی خود یک رابطه اصلی پیچیده را نیز به نمایش می گذارد. اولین صحنه میان وایان کلاه سفید و داک کلاه سیاه همدردی، رفاقت و ضدیت این دو را به نمایش می گذارد که از طریق آزمودن نوشیدنی های هم نشان داده می شود.

در همین زمان بود که فورد به ارزش سکوت پی برد و صحنه های ساکت و خاموش را افزایش داد، صحنه هایی که هیچ کلمه ای نمی تواند قدرت آن را نشان دهد. در این صحنه فیلمبرداری زیبا گویای همه چیز است و به نظر می رسد دیالوگ یا حرکات بازیگر کافی نیست. به همین دلیل است که مرگ، آشوب و تباهی این صحنه ها و همچنین زیبایی شاعرانه و عشق موجود در آن ها با هیچ صحنه ای قابل مقایسه نیست.


۲. مردی که لیبرتی والانس را کشت – The Man Who Shot Liberty Valance  – ۱۹۶۲

این فیلم فیلمی بود که جان وین در میان دیالوگ هایش کلمه “سفر” را بیش از هر کلمه دیگری تکرار کرد و این کلمه خلاصه فعالیت حرفه ای جان فورد است: “اینجا غرب است، قربان. زمانی که افسانه به حقیقت بدل می شود، افسانه را نگه دار.” این فیلم با استفاده از بسیاری از عناصر ژانر خود از خود ژانر افسانه ای تر شده و با کمک این عناصر مرزها را کنار زده و نگاه پیچیده ما درباره گذشته را با یک نگاه حقیقی درمی آمیزد.

این فیلم از لحاظ مضامین از فیلم “جویندگان” مرثیه ساز تر بوده و پر از صحنه های خاموش و سایه های مرگبار است، درصورتی که در فیلم سال ۱۹۵۶ شاهد مناظر وسیع تری هستیم. جان وین نقش یک ششلول بند حلال مشکلات را ایفا می کند که گویا دوره او به سر رسیده است.

شخصیت تام دونیفون جان وین یک شخصیت قانون گریز و نماد سنتی مردانگی است که تواضع و آرامش شخصیت رانسون استودارد جیمز استوارت، کسی که حتی از حمل اسلحه اجتناب می کند، نقله مقابل اوست. رانس شخصیتی است که آموزش، سواد، دموکراسی و نشریات آزاد را به شهر کوچک شینبون وارد می کند، ابزارهایی که در عصر جدید از اسلحه کارسازتر هستند.

استودیو به فورد فشار آورده بود که باید از وین استفاده کند اما چه عمدی باشد چه نباشد، به نظر می رسد که این وسترن، یا همان داستان دونیفون یک پایان غم انگیز بر رابطه طولانی مدت میان فورد، وین و غرب گذشته است که بیست و سه سال پیش با فیلم دلیجان آغاز شد.

با این وجود باید گفت که این فیلم با فیلم دلیجان سال ۱۹۳۹ شباهت هایی دارد که تصادفی هستند، مانند بازگشت جان کارادین، اندی دوین، اولین استفاده فورد از فیلم برداری سیاه و سفید پس از سال ها و مهم تر از آن دلیجانی که در تنهایی رها شده است.

فورد با ساخت این فیلم به اسطوره ای بازگشت که خودش خلق و سپس رها کرده بود و با این وجود ناامید بود. آخرین شاهکار وسترن ماقبل لئونه، از لحظه های آغازین تا پایان غم انگیزش، نقطه مقابل ژانر وسترن محسوب می شود.


۱. جویندگان – The Searchers – ۱۹۵۶

این فیلم را به راحتی بهترین فیلم جان فورد می دانند، یک فیلم خلاقانه از این کارگردان بزرگ، که نوعی درس پس دادن از آثار دیدنی و روان شناسانه سال های آخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ محسوب می شود و گویی همه اکتشافات او در یک ساختار روایی زیبا و احساساتی گنجانده شده است.

یک فیلم تریلر، طنز، رمانتیک و سیاه، که ترکیبی از تمدن و ذات انسانی محسوب می شود. او با جستجو برای یافتن دبی جوان و انتقام از سرخپوستان کومانچی، جستجو برای یافتن هویت حقیقی آمریکا را نشان می دهد.

آنچه که باعث برتری و بزرگی این فیلم می شود ممکن است درباره فیلم های دیگر این فهرست هم گفته شده باشد (مناظر وسیع و زیبا، جزئیات شخصیت ها و …)، اما آنچه که باعث می شود این فیلم در صدر قرار بگیرد تلاش ایتان ادواردز با بازی جان وین است، مردی که گویی جنگ داخلی در ذهنش تمام نشده و سال ها پس از جنگ با آن مبارزه می کند.

ایتان یک فرد تنها و درمانده است که در طبیعت رها شده، مردی که با یک تفنگ در دست و اطلاعات کامل درباره رسوم و رفتارهای بومیان آمریکا و همچنین رفتار خشن و لجاجت خود، با تمام هنجارهای جامعه جدید، یا جامعه خودش مبارزه می کند. روح آشوب زده و ناآرام او باعث می شود در گذشته گیر کرده و نتواند با حال و آینده وفق شود.

تا به اینجا جان وین توانسته بود عمق و کاریزمای شخصیتی خود را نشان داده و یک نقش آفرینی را ارائه دهد که موفقیت اثر جان وین را چند برابر کرده است. ناامیدی نگاه جان وین برای نشان دادن ناامیدی او از نجات خانواده اش از دست حمله کنندگان حضور مرگ را در تمام صحنه های بعدی به رخ می کشد.

این حجم از مرگ در ادامه فیلم پیداست، در بی رحمی طبیعت و خودتخریبی قهرمان داستان. شاید بتوان در جویندگان امید و لذت را نیز یافت، اما ناتوانی ایتان در یافتن این مضامین او را به یکی از زیباترین ضدقهرمان های تاریخ سینما تبدیل می کند و به فیلمساز کمک می کند تا جنبه های زشت و ناخوشایند جامعه مدرن آمریکا را نشان دهد.

 

منبع: پروشات