از رفاقت امیر با سیروس تا فحش های چارواداری امروز
بابک مهدیزاده * : بچگی هایم با فوتبال شروع شد. استادیوم پیر عضدی. آن زمان ها که یک طرفش خالی بود و سکوهایش آهنی. پدرم طرفدار پروپاقرص سپیدرود بود و با آنکه معلم بود تمام بازی های خارج خانه سپیدرود را هم شال و کلاه می کرد می رفت. از اصفهان تا تبریز و شیراز […]
بابک مهدیزاده * : بچگی هایم با فوتبال شروع شد. استادیوم پیر عضدی. آن زمان ها که یک طرفش خالی بود و سکوهایش آهنی. پدرم طرفدار پروپاقرص سپیدرود بود و با آنکه معلم بود تمام بازی های خارج خانه سپیدرود را هم شال و کلاه می کرد می رفت. از اصفهان تا تبریز و شیراز و مشهد. اما نه از آن تیفوسی ها که مدام فحش بکشند به جد و آباد تیم حریف. عاشق سپیدرود بود و همیشه روی سکوهای آهنی بغل جایگاه می نشست با رفقایش. منم وسط خواب و بیداری ظهر ورزشگاه بیشتر عاشق اسکموهای عمو سالار و شوخی ها و خنده های تماشاگران بودم. پدرم عاشق سپیدرود بود اما دلیل نمی شد وقتی تیم سبزپوش منتخب گیلان با استان های دیگر مسابقه داشت نرود و بهمن صالح نیا و محمد حبیبی را تشویق نکند. منتخب گیلان که بازی داشت دیگر فرق نمی کرد کجای ورزشگاه بنشیند. طرف استقلالی ها یا جایگاه سنتی ملوانی ها در ورزشگاه عضدی.
برای من هم منتخب گیلان جذاب تر بود. چون قهرمان می شد. قوی بود و برای استان های دیگر ترسناک. بزرگ تر شدم هوادار دو آتیشه سپیدرود باقی ماندم اما امیر افتخاری و داداش زاده و امید هرندی هم برایم افتخار آفرین بودند. اما سیروس قایقران یک چیز دیگر بود.
مگر می شد گیلانی باشی و افتخار نکنی که هم زبانت کاپیتان تیم ملی باشد. بخشی از زندگی ام در فوتبال خلاصه شد. حتی پایم به ورزشگاه تختی انزلی هم رسید، وقتی ملوان با استقلال و پرسپولیس بازی داشت.
از رشت آن موقع ها خیلی ها می رفتند. یک مینی بوس پر بودیم با پرچم سفید. سیروس که رفت انگار خاکستر پاشیده بودند بر گیلان. انزلی فقط سیاه پوش نشده بود. چند روز بعد از مرگ سیروس سپیدرود در عضدی بازی داشت. ورزشگاهی که دیگر قرمز نبود، یکسره سیاه شده بود. آن هم در رشت. الان شبیه افسانه است. شاید خیلی ها بگویند که دروغ است اما نشسته بودم وسط معرکه. درست روی سکوهای سیمانی شده روبروی جایگاه. قبل از بازی برای سیروس مراسم گرفتند در عضدی. آن موقع فیروز برادر سیروس در سپیدرود بازی می کرد. وقتی وارد زمین شد ورزشگاه شور گرفت. فیروز قایقران انزلی چی در سپیدرود رشت. رشتی ها سنگ تمام گذاشتند برایش. آن موقع ها از این حرف ها نبود. سیروس و امیر افتخاری عین برادر بودند در اردوی تیم ملی و رفاقتشان زبانزد خاص و عام. غفور جهانی هم چند سالی مربی استقلال رشت شده بود. کری رشت و انزلی وجود داشت اما اینطور نبود که کار به خواهر و مادر کشیده شود. زمانی فهمیدم که چیزهایی در حال تغییر است که بعد از نمی دانم کدام بازی ملوان عده ای انزلی چی جلوی ایستگاه ماشین های خطی رشت دنبال رشتی می گشتند تا به قول خودشان ادبشان کنند. بعد دیگر این شد یک سنت.
بعد هم که شعار ” عه بازی برگشت دره….” شد یک تهدید عملی. حالا هم که گند همه چیز درآمده! چند سال پیش در خاش سیستان و بلوچستان خدمت سربازی می کردم و هم اتاقی ام یک انزلی چی بود. تمام پادگان تعجب می کرد که چطور ما می توانیم اینقدر باهم دوست باشیم. همه فکر می کردند رشتی ها و انزلی چی ها دشمن خونی همدیگرند. باورشان نمی شد ما آخر هفته هایمان را انزلی می گذرانیم و انزلی چی ها هم به خوبی از ما پذیرایی می کنند و چقدر قوم و خویش و رفیق مشترک داریم. نمی دانم کجای کار ما لنگید که مردمان دو قوم کم جمعیت شدند مثال دشمنی در ایران. اما واقعیت این نیست. دوست دارم باور کنم هنوز تعداد آن هایی که فکر می کنند حق دارند به طرف دیگر فحش دهند و نفرت داشته باشند از آن ها ،کم است اما فقط صدایشان بلند است. دوست دارم باور کنم که آن هایی که روی سکوها نود دقیقه عزیزترین کس از دست رفته بازیکن تیم مقابل را فحش دادند عده ای قلیل بودند که حنجره بزرگی داشتند.
دوست دارم باور کنم که آن بازیکنی که جلوی دوریین و میلیون ها ببیننده از سقوط تیم هم استانی اش ابراز خوشحالی کرد تنها به خاطر احساسات خدشه دارشده اش بود و نه تعصبات کورکورانه اش. دوست دارم باور کنم که امتیاز دادن فلان تیم به خاطر سقوط تیم هم استانی اش به لیگ پایین تر شایعه است. دوست ندارم شهرهای دیگر با دیدن دعواهای ما کیف کنند و هیجان زده شوند. دوست دارم ما را ورای کری های فوتبالی مان یک قوم متحد و فرهنگ مدار بدانند و بشناسند. دوست دارم بار دیگر فوتبال گیلان بر قله فوتبال ایران بنشیند و گیلک ها سهم بالایی در تیم ملی داشته باشند و آن سال های خوب بیاید که تیم هایمان آسانسور نبودند و تیم ملی را پر می کردند از بازیکنانشان… آن موقع هایی که حتی فحش ها هم برای خنده بود و داخل همان ورزشگاه دفن می شد… می دانید! آن موقع ها گیلک ها شاید رقیب بودند اما از هم کینه نداشتند… دوست دارم باور کنم که هنوز هم همان موقع است و آن ها که بذر کینه می پاشند تعدادشان کم است و فقط صدای نخراشیده شان بلند…
* فعال رسانه
Www.najehmagazine.com
یادداشت دریافتی از بابک مهدی زاده فعال رسانه
ارسال دیدگاه