در برف و باران کجا بودند ؟ به یکباره دلسوز داماش شده اند ؟

حرف تازه : صبح امروز یکی از رسانه های خبری استان گفتگوهایی در خصوص داماش و سپیدرود منتشر کرد و در آن گفته شد کمند مدام بیانیه صادر می کرد و تنها هدف این بیانیه ها شهرت بود! در بخش دیگری از این خبر آمده بود رضا رسولی برای کمک به داماش یک کمند تشکیل داد و این […]

حرف تازه : صبح امروز یکی از رسانه های خبری استان گفتگوهایی در خصوص داماش و سپیدرود منتشر کرد و در آن گفته شد کمند مدام بیانیه صادر می کرد و تنها هدف این بیانیه ها شهرت بود! در بخش دیگری از این خبر آمده بود رضا رسولی برای کمک به داماش یک کمند تشکیل داد و این کمند جز چالش هایی که برای داماش داشت، ثمره ای نداشت. یکسری جوان هم که احساسی هستند دنبال این عضو شورا راه افتادند.

در این خصوص سوالاتی به ذهنمان رسید که تصمیم گرفتیم منتشر کنیم تا شاید کسی جوابش را بداند و ما را از سردرگمی خارج کند!

آقایان بر چه استنادی تنها هدف بیانیه های کمیته مردمی نجات داماش (کمند) را شهرت می دانند؟ چه اشکالی در تشکیل یک کمیته مردم نهاد به منظور کمک و نجات باشگاه مردمی داماش از سوی عده ای که هیچ نفع مالی از ماندن یا نابود شدن داماش ندارند وجود دارد؟ چطور شخصی به خود اجازه می دهد به هزاران هوادار داماش و البته به شعور آنان اینچنین توهین کند و تشکیل کمند را راه افتادن یکسری جوان احساسی به دنبال یک عضو شورا بنامد ؟ چرا تلاش می شود که کمند خواسته یک فرد عنوان شود و شعور، خواسته، عقل و خرد جمعی نادیده گرفته شود؟ بله این جوانان احساس دارند. اما چه کسانی این احساس را درک کردند و چه کسانی به این احساس زیبا بها دادند؟  چه کسانی قدر دانستند و چه کسانی در مقابل دریای محبت هواداران توهین و بی اعتنایی را در پیش گرفتند؟

 آن روزهایی که همین جوانان در گرما و سرما و زیر برف و باران در روزهای خوب و بد در کنار داماش بودند و از ساعت ها قبل انتظار بازی تیم شهرشان را می کشیدند برخی آقایان و برخی از اهالی محترم رسانه کجا بودند که امروز به یکباره خود را دلسوز داماش می دانند؟ اینها همان جوان هایی هستند که تا شهرهای دیگر هم همراه داماش می رفتند همان هایی که در تمرین ها هم داماش را تنها نمی گذاشتند . همان هایی که نه دنبال نام بودند و نه دنبال نان و برای داماش خالصانه اشک می ریختند. همان هایی که بدون کوچک ترین چشمداشتی تا پاسی از شب به دنبال پیدا کردن راهی برای نجات داماش بودند و به کمک تک تک مسئولین دل بستند. آن رسانه هایی که تا دیروز مدعی بودند تمام اعضای شورا به طور مساوی در کمک به تیم های شهر نقش داشتند چرا امروز در کنار اعضای شورا به طور خاص نام یک شخص را اضافه می کنند؟ و چرا از سوی دیگر تنها یک عضو شورا را مقصر بی عدالتی پارکینگی! می دانند؟ نقش مجموعه مدیریتی داماش در گذر از بحران ها چگونه بوده است و تا چه اندازه موفق عمل کرده است؟ در خالی شدن سکوها چه کسی مقصر بوده است؟ و ده ها سوال بی جواب دیگر…

به هر حال آنچه مشخص است این جوانان همچنان با “این جوانان” خطاب می شوند و کسی نامشان را نمی داند اما برخی آقایان تیتر یک برخی رسانه ها می شوند و همچنان برخی از آن کسانی که در جایگاهی هستند که باید دلشان برای داماش بسوزد هواداران را از این تیم دورتر می کنند تا داماش تنها و تنهاتر شود و به سمت نابودی برود.

عشق به یک باشگاه فوتبالی که در زادگاه انسان زاده شده است و آنقدر زمین خورده است و سر زانوهایش زخمی شده است تا راه رفتن را یاد بگیرد غیر قابل انکار است و شیرینی این رشد و بالندگی را آن دسته از افراد بهتر درک می کنند که از روز اول در کنار این تیم بوده اند و تعلق خاطر دارند و مابقی مدعیانند که از جای دیگر آمده اند و قلبشان برای جای دگر می تپد و هدفشان چیز دیگریست و برای اثبات این حرف سندی نیست جز قلب شکسته هزاران هوادار داماش که مزد سالها هواداریشان را با اتهام متشنج کردن افکار بازیکنان داماش به خوبی گرفتند!